#5

9.2K 744 305
                                    

لویی به ساعتش نگاه کرد اوه چقد زمان زود گذشت.اون 3ساعت رو مشغول هری بوده.فکر کردن به اون بدن سفید که حالا با خون پوشیده شده بود تحریکش میکرد پس زین رو صدا زد وقتی زین به اتاقش اومد گفت "تا من یه سیگار میکشم لباسات رو دربیار و آماده شو.اون گربه ی وحشی زیادی اعصابم رو خط خطی کرد لازمه که آروم بشم."

زین جواب داد "بله قربان" و بعد به لویی نگاه کرد که سیگار به دست وارد بالکن شد و در رو بست.اون به خودش لرزید میدونست شب سختی رو درپیش داره با لویی عصبانی.لویی فقط وقتی سیگار میکشه که اعصابش شدیدا تحریک شده باشه

اخرین بار که زین یادش میاد لویی سیگار کشیده وقتی بود که لوتی خواهرش تصادف کرده بود و دکتر به اونا گفته بود که شاید لوتی نتونه دیگه راه بره اون وقت لویی که کاری از دستش برنمیومد به خونه برگشت یه بسته سیگار با خودش به بالکن برد و همه اونا رو دونه دونه کشید درحالی که قبلش زین رو روی تخت بسته بود و یه ویبراتور داخل سوراخش گذاشته بود.و بعد که سیگار کشیدنش تموم شد زین رو به طرز وحشتناکی تا صبح به فاک داد جوری که زین به خونریزی افتاد و واقعا تا 2روز نمیتونست به هیج وجه روی پشتش بشینه.

اون از به یاداوری خاطراتش لرزید اما سریع دکمه های لباسش رو باز کرد و وقتی کاملا لخت شد روی تخت لویی دراز کشید اون لویی رو دوست داره و با اینکه میدونه امشب قراره زیر لویی جون بده اما بازم دوستش داره و اگر به فاک رفتنش لویی رو آروم میکنه مهم نیست اون تحمل درد بالایی داره.

کشوی کنار تخت رو باز کرد و لوب رو برداشت و روی انگشتاش ریخت میدونست لویی هیچوقت از لوب استفاده نمیکنه پس مجبور بود خودش خودش رو اماده کنه  اون پاهاش رو باز کرد و انگشتاش رو اروم داخل سوراخش برد چشماش رو از درد بست اما سعی کرد تحملش کنه با انگشتاش داخل سوراخش رو باز کرد تا کار امشبش رو راحت تر کنه و در اخر که احساس کرد به اندازه کافی باز شده یه مقدار لوب روی ورودی سوراخش ریخت.

در باز شد و لویی وارد اتاق شد چشماش هنوزم قرمز بود و بنظر عصبانی میومد اون لباساش رو دراورد و روی لبه ی تخت نشست و به زین اشاره کرد تا جلوش بشینه.زین سریع اطاعت کرد و جلوی لویی زانو زد دیک نیمه سفت لویی رو تو دستش گرفت و بعد اروم روی سرش رو لیس زد لویی اهی کشید و سرش رو عقب برد و گفت "اره زین همینجوری...پسر تو عالی هستی."

زین با شنیدن این تعریف لبخندی زد و به کارش سرعت داد سریع سرش رو عقب و جلو میبرد و برای لویی ساک میزد بعد از چند دقیقه لویی سر زین رو از خودش جدا کرد و دستور داد "بخواب روی تخت و پاهاتو باز کن."زین سریع اطاعت کرد پاهاش رو تا جایی که میتونست باز کرد تا شاید از دردش کم کنه لویی جلو رفت و دیکش رو تنظیم کرد و خیلی محکم خودشو داخل سوراخ زین فرو برد

زین جیغی کشید و نفسش برید.درسته که اون به خودش لوب زده بود اما دیک لویی واقعا به طرز عذاب اوری بزرگ بود.لویی بشدت داخل سوراخ زین تلمبه میزد و زین از دردش ناله میکرد اون واقعا داشت جر میخورد.لویی درحالی که عرق از روی صورتش روی بدن زین میریخت گفت" اره زین برام ناله کن...جیغ بزن...اون گربه ی حروم زاده ناله نمیکنه..."

زین با شنیدن این حرف بلندتر ناله کرد اون دقیقا مثل یه جنده ی واقعیه درحال به فاک رفتن ناله میکرد و این باعث شد لویی خیلی سریع به ارگاسمش برسه و پشت زین داغ بشه.اون خودش رو روی بدن دردناک زین انداخت و بدون توجه به اینکه زین اون زیر هنوز ارضا نشده خوابش برد.

د ا ن زین

میدونستم که امشب قراره بدجوری به فاک برم معلوم نیست اون گربه ی احمق چکار با لوییه من کرده که اینجوری به هم ریخته.اون حتی منو اولش نبوسید در صورتی که میدونم چقد عاشق این کاره.

لعنتی دیکم زیر شکم داغ لویی مونده و احتیاج به یه لمس داره تا بیاد و از این درد خلاص بشه.اما لویی با تمام وزنش روی من خوابیده و من واقعا نمیتونم تکون بخورم.

سعی کردم دستم رو بین شکم لویی و پای خودم ببرم و خوشبختانه موفقم شدم و بعد خیلی اروم دستم رو بالا و پایین اوردم تا بالاخره به ارگاسم رسیدم و کامم روی شکم خودم و لویی پاشید.اونوقت درحالی که هنوز نفس نفس میزدم سعی کردم سوزش سوراخم رو نادیده بگیرم و بخوابم و 100 درصد وقتی که زیر عشقم خوابیده باشم زود خوابم میبره.

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now