#10

8.7K 663 209
                                    

به اشپزخونه رفتم دهنم رو زیر شیر آب شستم و به نگاه تمسخرامیز زین اهمیتی ندادم.اون واقعا روی مخمه.اون با حالت عجیبی گفت
"هرچند بهم گفتی نیازی به کمکم نداری اما دوست دارم یه نصیحت بهت بکنم هیچوقت نزار لویی بفهمه نقطه ضعفت چیه چون اینقد اون نقطه رو فشار میده تا بمیری!"

جوابش رو ندادم از یخچال یه لیوان شیر برداشتم و سر کشیدم حالم از دهنم به هم میخوره با اینکه اشتهام کور شده بود خودم رو مجبور کردم تا صبحانه بخورم.

من عاشق گوشتم مهم نیست قرمز یا سفید فقط گوشت باشه من از سبزیجات متنفرم و همینطور از میوه ها.اینم جزو خوی گربه ای منه.

زین منتظر موند تا بشقاب من خالی بشه بعد اونو از جلوم برداشت تا بشوره.واقعا دلم میخواد بدونم اون پسر چه نسبتی با لویی داره اون گفت من آشپز لوییم اما من باور نمیکنم چون شب اول که تو اتاق بازی بودم میتونستم صدای آه و ناله ها و جیغای دردناکش رو بشنوم و معلوم بود که داره بدجوری به فاک میره.

د ا ن لویی

صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم ولی زحمت نشستن به خودم ندادم یاد اتفاقای دیشب افتادم وای که چقد لذت بخش بود.من درکل طرفدار سکسهای خشن هستم اما معمولا برده هایی که نایل برام پیدا میکنه همه خیلی زیادی اروم هستن اونا چه زن و چه مرد خیلی راحت حاضرن برام ساک بزنن

شاید وقتی که میخوام بکارت رو ازشون بگیرم یه کم مقاومت کنن اما درکل اونا مثل موم تو دستای من بودن اما هری اون واقعا یه گربه ی وحشیه که فک نکنم به این زودیا رام بشه.وای که چقد یاداوری اون صحنه که بیحال و ژولیده روی تخت افتاده بود و کامم دور لبش بود برام لذت بخشه

گوشیم رو از کنار تخت برداشتم و به عکسی که ازش گرفته بودم نگاه کردم.خدایااا اون واقعا یه فرشته ست.من تا حالا برده ای به زیبایی اون نداشتم به گوشاش دقت کردم اونا گوشهای گربه بودن نرم و مخملی البته حدس میزنم چون دیشب اینقد از دستش عصبانی بودم که وقت نکردم به گوشاش دست بزنم.

ساعت 7 شد منتظر صدای در بودم اما هیچ خبری نشد.7و ربع شد و بازم هری نیومد عصبانی شدم.دوست ندارم منتظر بمونم و امروز جلسه هم دارم.پس لباسام رو پوشیدم تا به جلسه برم.و خب باید یه تنبیه خیلی بد برای این بدقولی هری درنظر بگیرم.

به اتاقش رفتم و بدون در زدن در رو باز کردم مشخص بود که خودش درحال اومدن به سمت در بود با این حال فریادی به سرش کشیدم و گفتم "قرار دیشب ما چی بود هری؟"

اون با ترس جواب داد" اینکه من ساعت 7 بیام به اتاق شما"

-درسته و الان ساعت چنده؟

+من متاسفم...من واقعا خسته...
اجازه ندادم حرفش تموم بشه داد زدم" نمیخوام بشنوم چی میگی.من باید برم به یه جلسه.و تو بعدا تنبیه میشی.فعلا میتونی دیک ایان رو براش ساک بزنی چون من وقت ندارم."

و بعدش بدون توجه بهش از اتاق بیرون اومدم.امروز باید چند تا از شریکای پدرم رو ببینم سوار ماشین شدم و سریع به ساختمان شرکت رسیدم.جلسه بیشتر از اونی که فک میکردم طول کشید با پیرمردای خرفتی که فقط به فکر سود بیشتر هستن.

یکی از اونا دختری با خودش اورده بود به نظر نمیومد همسر یا دوست دخترش باشه.انگار فقط یه هرزه ی پولی بود.بعد از تموم شدن جلسه برای خوردن نوشیدنی به بار طبقه ی پایین رفتیم اون دختر به طرز زشتی روی پای دوست پسر پیرش نشسته بود و داشت از لیوان مشروب اون مینوشید.

برای خودم یه لیوان سودا سفارش دادم واقعا حوصله مست شدن ندارم.جک مسوءل بار از دوستای قدیمیم بود اون درحالی که لیوان سودا رو جلوم هل میداد گفت "اون دختر رو میشناسی؟" و بعد با سرش به اون دختر روی پای دوست پسرش اشاره کرد.

با سر جواب منفی دادم و اون گفت "خب انگار داره با چشماش تو رو میخوره بهتره مواظب خودت باشی تومو."
و بعد با خنده از من دور شد تا سفارش مشتری دیگه ای رو اماده کنه.

به اون دختر نگاه کردم که حالا از جاش بلند شده بود و به سمت بار میومد.سعی کردم بهش توجه نکنم ولی اون با بیخیالی خودش رو روی صندلی کنار من انداخت و گفت "سلام...من دنیل هستم."

Force And Hate(L.S/BDSM)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora