د ا ن هری
روز بعد با احساس دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم.به کنارم نگاه کردم لویی کاملا خواب بود.سعی کردم تکون نخورم تا دوباره درد به سراغم نیاد.همونطور که به پشت دراز کشیده بودم به اتفاقای دیشب فک کردم.لعنتی من دیشب اجازه دادم لویی باهام سکس داشته باشه.
سوراخم میسوخت و کمرم درد میکرد.حالم از خودم به هم میخورد.من واقعا دلم نمیخواست اینکارو بکنم اما اون لعنتی بدجور ضعیفم میکنه.اروم از جام بلند شدم تا پمادی که زین بهم داده بود رو پیدا کنم و یادم اومد اخرین بار اونو بعد از قرار زین با لیام بهش قرض دادم و اونم تو دستشویی طبقه پایین گذاشتش.
لباسام رو پوشیدم و بیصدا رفتم پایین.پماد رو پیدا کردم و همونجا نشستم تا دردم رو با پمادش کم کنم بعد از اون از دستشویی بیرون اومدم.و به اشپرخونه رفتم.زین تو اشپزخونه داشت اب پرتقال میگرفت.اون با دیدن من لباش رو روی هم فشار داد و گفت "بیدار شدی عروس خانم؟"
اخمی کردم و گفتم "سربه سرم نزار زین."
خندید و گفت "خب تو مثل تازه عروسا روز بعد از شب اول ازدواجشون راه میری!"
نفس عمیقی کشیدم و گفتم "برام سوسیس سرخ میکنی؟ فک کنم دوباره خونریزی کردم."
سرش رو تکون داد و گفت "باشه تا تو دوش بگیری من حاضرش میکنم...راستی لویی کجاست؟"شونه م رو بالا انداختم و گفتم" خوابه."
زین برگشت و با تعجب پرسید
" اون خوابه؟ اوه پیشنهاد میکنم زودتر بگردی تو تخت چون لویی اصلا دوست نداره صبح بیدار شه و برده ش رو کنارش نبینه!"
غر زدم"مسخره چه عادتهای مزخرفی داره"-حق با توعه هری.من عادتهای مزخرفی دارم.یکیش اینه که به برده هام زیادی رو میدم!
برگشتم و با ترس لویی رو پشت سرم دیدم اون کاملا لباس پوشیده و مرتب بود.اخم رو صورتش نشون میداد که قراره نابود بشم.اما اون بدون حرف دیگه ای به طرف زین رفت و بغلش کرد و بوسیدش.احساس کردم کل صورتم داغ شد.لعنتی تو دیشب منو جر دادی و الان زین رو میبوسی؟!؟!اون بدون توجه به من روی صندلی نشست و مشغول صبحانه خوردن شد.خواستم از در بیرون برم که لویی پرسید "کجا میری؟"
برگشتم و جواب دادم "میرم دوش بگیرم."سرش رو تکون داد و چیزی نگفت.از در بیرون رفتم.شانس اوردم اون میتونست به بهانه اینکه اون حرف رو زدم تنبیه م کنه اما نکرد.این خوبه.اروم راه میرفتم تا دوباره دردم نگیره.لعنت بهت لویی فاکینگ تاملینسون جذاب با اون باسن و رونهای سکسیه حروم زاده ت!!!!!
د ا ن لویی
بعد از رفتن هری از زین پرسیدم"خب زی میخوای درمورد قرارت با لیام حرف بزنی؟"
رنگ صورت زین دوباره قرمز شد.اون مشکلش چیه؟لباش رو روی هم فشار داد و گفت"خب ما رفتیم به رستوران و بعدش...بعدش لیام منو برد خونه ش."اون مکث طولانیی کرد و من پرسیدم"خب همین؟پس خوش گذشت؟"-اون باهام سکس داشت.
زین اینو خیلی سریع و درحالی گفت که سرش پایین بود.خب راستش نمیتونم بگم که حسودی نکردم یا عصبانی نشدم اما واقعیت اینه که زین برده ی من نیست و میتونه با هرکس که دلش خواست باشه.پس لبخندی زدم و گفت"و تو دوستش داشتی؟"عکس العمل زین واقعا عجیب بود.بغضش ترکید و خودشو تو بغلم انداخت و گفت"من متاسفم لویی...هرجور که بخوای تنبیم کنی من راضیم"از خودم جداش کردم و با لبخند گفتم"زین....هی پسر...تا وقتی که بدونم اون با رضایت خودت بوده من مشکلی ندارم."
زین از پشت مژه های بلندش با تعجب نگاهم کرد و آرومتر شد.
-لیام تو رو دوست داره زی...خودت اینو میدونی
+اما من تو رو میخوام
-یعنی تو هیچ حسی به لیام نداری؟نتونست احساسش رو مخفی کنه و سرش رو پایین انداخت.دوباره تو بغلم گرفتمش و موهاش رو بوسیدم.
-این مشکلی نیست که تو هم دوستش داشته باشی زی.
زین از روی پام بلند شد و از اشپزخونه بیرون رفت.اون هنوز نمیتونه به احساسش غلبه کنه.باید بیشتر باهاش حرف بزنم.سلام من دوباره برگشتم.هرچند مشکلاتم تموم نشده ولی خب دلم نمیخواد خواننده ها ناراضی باشن.
امیدوارم خوشتون بیاد.
ممنون از شیدا(کیمیا)و ماءده و دوستایی که تو پی وی بهم امیدواری دادن.
♡♡♡
YOU ARE READING
Force And Hate(L.S/BDSM)
Fanfictionهری لبای خشکش رو از هم باز کرد ولی صدایی ازشون خارج نشد.لویی گفت من یه قرارداد نوشتم تو اونو امضا میکنی و بعد منم اجازه میدم بهت غذا بدن و بعدشم میتونی بخوابی.نظرت چیه فرفری؟ هری دندوناش رو از خشم روی هم فشار داد.