#39

7.1K 622 424
                                    

د ا ن هری

لوتی گفت" ایشون پروفسور واتسون هستن."
و بعد درحالیکه که به من اشاره میکرد گفت" ایشون همون دورگه ای هستن که گفتم."
دکتر با دیدن من لبخندی زد و گفت "خوشبختم.خانم تاملینسون درمورد شما با من حرف زده و من واقعا مشتاق بودم شما رو ببینم.من درمورد نژادهای مختلف تحقیقات زیادی کردم.و نژاد شما یکی از جذابترینهاست."

لبخندی زدم با اینکه اصلا حالم خوب نبود.اون یه کم درمورد کاراش توضیح داد و بعد گفت "میتونم شما رو به اتاق معاینه ببرم؟ "
به لویی نگاه کردم و اون پرسید" مشکلی نیست اگر ما هم همراهتون بیایم؟"
دکتر سرش رو تکون داد و گفت" نه البته که نه.شما همسر ایشون هستین درسته؟"

قبل از اینکه لویی جوابی بده لوتی سریع گفت" بله پروفسور."
دکتر دستم رو گرفت و با خودش داخل اتاق کناری برد لویی و لوتی هم دنبالمون اومدن.اونجا یه پرستار بود که یه دست لباس سبز به دستم داد و گفت "لطفا اینا رو بپوشین."
رفتم پشت پرده و لباسم رو عوض کردم.

دکتر به دستگاه اشاره کرد و من روی تخت دراز کشیدم و اون تخت اروم داخل دستگاه فرو رفت چند دقیقه اونجا بودم کم کم داشت حالم بد میشد که دوباره تخت بیرون اومد لویی نزدیکم شد و بهم کمک کرد بشینم.لوتی با اشتیاق پرسید "نتیجه ام ار ای کی حاضر میشه پروفسور؟"

-فک کنم تا نیم ساعت دیگه.تا اون موقع ما میتونیم یه معاینه فیزیکی کامل هم انجام بدیم.
لوتی لبخندی زد و اروم گفت "هری باید لباسات رو دربیاری."
لویی اخم کرد ولی چیزی نگفت.دلم نمیخواست جلوی لوتی لخت بشم اما مجبور بودم. موقع دراوردن لباسم سرم گیج رفت و لویی کمکم کرد.

روی تخت دراز کشیدم دکتر روی پایین تنه م پارچه ی نازکی کشید و شروع به معاینه کرد صدای قلبم رو گوش داد و بعد توجه ش به نوک سینه های اضافیم جلب شد.دست کشید روشون و پرسید "اینا رو از بچگی داشتی؟" جواب دادم" بله بصورت مادرزادی 4تا نوک سینه داشتم."

دکتر لبخندی زد و بعد یه کم ژل زیر شکمم ریخت و با یه دستگاه روش کشید بلافاصله صدای جیغ لوتی بلند شد
-جیییییییییییییییغ وای خدایا...خدایا شکرت...اونا دوقلو هستن ...دیدی من اشتباه نمیکردم لو؟؟..

دکتر دستگاه رو تکون داد و به مانیتور اشاره کرد و گفت "درسته اقای تاملینسون بهتون واقعا تبریک میگم اونا دوقلو هستن و کاملا سالم.و اینجوری که رشد کردن الان نزدیک 3ماه هستن!"

د ا ن هری

لویی هیچ حرفی نزد اون سرش رو نزدیک برد و به مانیتور نگاه کرد منم سعی کردم سرم رو بالا بیارم و ببینم و اوه خدایا اونا راست میگن.این یه شوخی مسخره نیست اونجا 2تا قلب درحال تپیدنه.اونجا یعنی تو شکم من!!!

لویی بنظر دچار تنگی نفس بود بریده بریده گفت "یعنی این واقعیه؟...این شوخی نیست لوتی نه؟...اما چجوری ممکنه؟ من عقیم هستم..خودت گفتی"
درحالیکه دکتر با دستمال ژل رو از رو شکمم پاک میکرد لوتی گفت" بعدا درمورد این بهت توضیح میدم بزار معاینه تموم بشه"
-باشه البته

+خب هری پاهات رو باز کن و بزار روی این پدالها.
واقعا موقعیت بدی بود پاهام رو با خجالت باز کردم و روی پدالها گذاشتم.چشمام رو بستم و دست لویی رو گرفتم.دکتر نزدیک شد و دیک و بالزم رو معاینه کرد و بعد گفت "یه کم تحمل کن میخوام وضعیت سوراخت رو ببینم"

پلکام رو محکمتر روی هم فشار دادم وقتی احساس کردم 2تا از انگشتای دکتر وارد بدنم شدن اون پرسید" چند وقته ازدواج کردین؟"
-اوه خب...
لوتی سریع جواب داد "نزدیک 5ماه"
+جدا؟ پس باید همسرتون خیلی هات باشه.چون وضعیت این سوراخ مثل کسیه که الان سالهاست سکس داشته یا شایدم سکسهای خشنی داشتین نه؟ خب اینجا رو نگاه کنین خانم تاملینسون این پارگیها بد جوش خوردن.ببینم شما موقع سکس درد نداری؟

نفسم واقعا بالا نمیومد اون باید خیلی دکتر خوبی باشه که اینا رو تشخیص داد زیر لبم گفتم" بله درد دارم."
+اره حق داری.اینجا بدجور پاره شده بایدم درد داشته باشی پسر بیچاره.
چشمام رو باز کردم قیافه ی لویی و لوتی دیدنی بود هردو بشدت خجالت زده و قرمز بودن.

دکتر بدون توجه به اونا انگشتاش رو جلوتر برد که باعث شد ناله ای از دهنم دربیاد اون درد داره لعنتی.
+تو حتی میتونی طبیعی زایمان کنی هری.هیچ مشکلی نیست.
در اتاق باز شد و پرستار گفت "دکتر واتسون نتیجه ام ار ای حاضره"
+ممنونم سالی.لطفا بزارش روی میز.
پرستار چشمی گفت و بیرون رفت

+ممنون اقای تاملینسون میتونین لباساتون رو بپوشین.
و بعد از اتاق بیرون رفت.اون به من چی گفت؟ تاملینسون؟؟؟ من هنوزم یه استایلزم.هرچند 2تا بچه ی تاملینسون تو شکمم داره.فاک من هنوز باورم نمیشه این خیلی عجیبه لعنتی و یه جورایی خجالت اور.حامله شدن مخصوص زنهاست نه من!

لوتی با مهربونی نگاهم میکرد درحالیکه به کمک لویی لباس میپوشیدم.بعد از اون به اتاق دکتر رفتیم

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now