#33

7.3K 590 218
                                    

د ا ن هری

بعد از ناهار لویی به اتاق کارش رفت و من و زین طبق معمول این چند هفته روی مبل نشستیم تا سریال مورد علاقه ی زین رو تماشا کنیم.
-اون خیلی تغییر کرده نه؟
زین نگاهش رو از تلویزیون برداشت و گفت" اره خب..اون یه ماه گذشته ساب آدام بوده و تا دوباره اون اخلاق دیکتاتوریش برگرده طول میکشه."

-عجیبه که اون هم دومینانته هم سابمسیو
+اره اون واقعا عجیبه اما این چیزی از جذابیتش کم نمیکنه.
پوفی کشیدم وقتی چشمای قلب شده ی زین رو دیدم.شب بعد از شام لویی گفت "خب هری برو تو اتاق من و آماده شو"
اوه اون چی گفت؟ آماده شم؟ نه

با این حال از جام بلند شدم و گفتم" چشم ارباب."
هرچند تو ذهنم داشتم خودمو تصور میکردم که چنگال رو تو صورتش فرو میکنم.وارد اتاق لویی شدم لعنتی من استرس دارم و نمیدونم باید چکار کنم.پس فقط روی تخت نشستم و منتظر شدم

لویی خیلی زود اومد و با دیدن من روی تخت اخم کرد و گفت "تو هنوز...اوه بیخیال."
اون جلوتر اومد
-فک کنم تو تنها برده ی من هستی که هنوز بعد از 2ماه زیر خودم به فاک نرفتی.البته شانس اوردی.

اون تیشرتش رو دراورد و همزمان با دراوردن شلوار و باکسرش گفت "منتظر چی هستی هری؟ من که نمیتونم از رو شلوار به فاکت بدم."
ای لعنت بهت مرد!من نمیخوام اینکارو باهام بکنی.خاطره ی گرفتن بکارتم هنوز تو ذهنمه.وقتی تردید منو دید اخم کرد و با عصبانیت گفت "هری؟ نمیشنوی چی میگم؟ لباسات رو دربیار."

-من نمیخوام..
اون با چشمای گرد شده پرسید" چی؟ چی گفتی؟"
-من نمیخوام به فاک برم
احساس میکردم هرلحظه ممکنه از دهنش آتش بیرون بزنه.
+توی لعنتی...من فک میکردم آدم شده باشی.من میخواستم یه سکس اروم باهات داشته باشم ولی خودت نظرم رو عوض کردی....گمشو تو اتاق بازی

ایستادم و سعی کردم محکم بگم"حق نداری باهام اینکارو بکنی.برام مهم نیست تو اون قرارداد مسخره چی نوشته بود من نمیخوام اسباب بازی سکس تو باشم."
مطمئن بودم واکنشش خیلی بده اما خب من واقعا از دردی که میخواد بهم وارد کنه بدم میاد

اون به سمتم حمله کرد و سعی کرد منو روی تخت پرت کنه اما عقب رفتم و اون عصبانیتر شد.
-بس کن هری.بخواب روی تخت و کارو برای خودت سختتر نکن.اگر الان کاری که گفتم رو انجام بدی سعی میکنم زیاد دردت نگیره.اما اگر بازم مقاومت کنی قول میدم تا یه هفته نتونی رو پشتت بشینی

+نه
-زود باش هری
+من نمیخوام
برگشتم تا از در اتاق بیرون برم و بعد سوزش خیلی کمی روی گردنم حس کردم و بعد همه جا تاریک شد.

د ا ن لویی

هری از پشت میز بلند شد و از پله ها رفت بالا.به زین نگاه کردم اون بنظر چندان خوشحال نبود.اما چیزی نگفت.ازش پرسیدم"قرارت با لیام چطور بود؟"

حالت صورتش سریع عوض شد.
-میشه بعدا درمورد حرف بزنیم؟
+البته
گوشیم رو برداشتم و به نایل پیام دادم و باهاش برای برنامه فردا هماهنگ کردم.و بعد به اتاقم رفتم.

بیشتر از 1ماهه که من تو سکس تاپ نبودم و الان...خب خنده داره اما من تازه فهمیدم ترجیح میدم باتم باشم.اما نه برای هری.من هنوز اونو حتی یه بارم به فاک ندادم و الان وقتشه.اون تو اتاق روی تخت نشسته بود و هنوز لباس تنش بود.من فک میکردم زین بهش گفته باشه من لوب استفاده نمیکنم و اون باید خودش خودشو اماده کنه

- تو هنوز...اوه بیخیال... فک کنم تو تنها برده ی من هستی که هنوز بعد از 2ماه زیر خودم به فاک نرفتی.البته شانس اوردی.

مشغول دراوردن لباسام شدم ولی هری هیچ واکنشی نشون نداد با اخم پرسیدم "منتظر چی هستی هری؟ من که نمیتونم از رو شلوار به فاکت بدم."
اون بازم کاری نکرد و من واقعا عصبانی داد زدم
"هری؟ نمیشنوی چی میگم؟ لباسات رو دربیار."

-من نمیخوام..
+ چی؟ چی گفتی؟
-من نمیخوام به فاک برم
فاااک اون دوباره شروع کرد به خرد کردن اعصاب من.
+توی لعنتی...من فک میکردم آدم شده باشی.من میخواستم یه سکس اروم باهات داشته باشم ولی خودت نظرم رو عوض کردی....گمشو تو اتاق بازی

روی پاهاش ایستاد و به چشمام نگاه کرد و گفت
"حق نداری باهام اینکارو بکنی.برام مهم نیست تو اون قرارداد مسخره چی نوشته بود من نمیخوام اسباب بازی سکس تو باشم."
لعنتی اون زیادی پرو شده. به سمتش حمله کردم تا اونو روی تخت بندازم.اما اون عقب رفتم و اجازه نداد.نفس عمیقی کشیدم و سعی کردن به خودم مسلط شم.

-بس کن هری.بخواب روی تخت و کارو برای خودت سختتر نکن.اگر الان کاری که گفتم رو انجام بدی سعی میکنم زیاد دردت نگیره.اما اگر بازم مقاومت کنی قول میدم تا یه هفته نتونی رو پشتت بشینی
+نه
-زود باش هری
+من نمیخوام

اون خیلی جسورانه به طرف در اتاق رفت تا بره بیرون اما من نقشه ی دیگه ای براش داشتم.خیلی سریع امپول ارامبخشی که روز اول نایل بهم داده بود رو از تو کشو دراوردم و به طرفش رفتم.اون دستش رو گذاشت روی دستگیره ولی من سرنگ رو توی گردنش فرو بردم.چند ثانیه بعد اون بیهوش روی زمین افتاد.

به هیکلش که روی زمین جلوی در افتاده بود نگاه کردم.چرا اون اینقد مقاومت میکنه.من تو این مدت دلم براش تنگ شده بود.و دلم نمیخواد بعد از این مدت که برگشتم و میخوام برای اولین بار به فاکش بدم عصبانی باشم.به طرفش رفتم و بلندش کردم اون واقعا تو این مدت سنگینتر شده.روی تخت خوابوندمش و دستاش رو به تخت بستم.

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now