د ا ن هری
اوه خدایا تا حالا دخترای زیادی برای من اینکارو کردن اما دهن لویی.فاااک اون از هر دختری بهتر این کارو میکنه.دهنش داغه و داره تحمل من تموم میشه دستم رو بردم بین موهاش رو کشیدمشون.سرعتش بیشتر شد و من احساس کردم زیر دلم داره جمع میشه پس سعی کردم بهش بگم
-اوه لویی...لو..من...دارم
قبل از اونکه بتونم حرفم رو تموم کنم احساس کردم اون گرمای دور دیکم غیب شد و لویی با یه حرکت دستام رو به بالای تخت بست.خب از اولش میدونستم اون یه نقشه ای داره اما نتونستم خودم رو کنترل کنم.و الان باید تقاصش رو پس بدم.اون قبل از اینکه از اتاق بره بیرون گفت "خوش بگذره هز."پوزخند روی لبش رو دیدم و آتش گرفتم.من براش یه اسباب بازی هستم اون روانیه و قسم میخورم که همه ی این کاراشو جبران کنم.اون میخواد منو بشکنه و از خرد شدن من لذت ببره اما من بهش این اجازه رو نمیدم.حالا فعلا باید به مشکلم فک کنم اینکه دیکم دقیقا موقع انفجار به حال خودش رها شده.
باید به چیزای ناراحت کننده فک کنم تا شل بشه.و اوه چه فکری بهتر از این زندگیه نکبتی که فعلا دارم.زندگیی که قسمت بیشترش لوییه اون حروم زاده روانی با اون هیکل ظریف و کوچیکش.
باسن و رونهاش زیادی برای یه مرد بزرگن و خب اصلا اون چجور دومینانتیه؟!؟!بیشتر بهش میخوره یه ساب لعنتی باشه کسی که همیشه زیر بقیه به فاک رفته و اون لبای صورتی باریکش دور دیکشون حلقه شده!
اوه خدایا من دارم به چی فک میکنم اینجوری سفت تر شدم.فااک.خب میتونم به ایان فک کنم اره اون فگوت لعنتی که معلوم نیست چه مشکلی با من داره.اگر من هنوزم همون هری استایلز چند ماه پیش بودم الان استخونای ایان هم تو تابوتش نبود.عالیه حالم داره بهتر میشه.دستم کاملا بیحس شده بود.به ساعت نگاه کردم هنوز ساعت 4 بود. در حالیکه به لویی فحش میدادم کم کم خوابم برد.
د ا ن لویی
فاااک صدای گوشی لعنتیم میاد و من نمیدونم اون کجاست.با چشمای نیمه بسته دنبالش گشتم و خب اون دقیقا زیر بالشم بود.نایل بود جواب دادم
-لعنتی تو اون لیام عوضی با هم قرار گذاشتین نزارین من صبحا بخوابم نه؟
+صبح؟؟؟؟ تو به ساعت 11و نیم میگی صبح؟؟؟
چی؟ به ساعت نگاه کردم راست میگفت دقیقا 11:30 بود.
-به هرحال من خواب بودم
+جدی؟پس یعنی دیشب هری شب سختی داشته درسته؟
خیلی راحت دروغ گفتم
-نه دیشب مادرم و دخترا اینجا بودن و دیر خوابیدم.البته که دیشب بخاطر هری دیر خوابیدم.اینقد به اون گوشای نرم و لبای صورتیش فک کردم که اخرشم مجبور شدم برای راحت کردن خودم به اتاق زین برم و ازش کمک بگیرم.وبعد از اونکه زین مشکلم رو حل کرد به تختم برگشتم و بازم تا صبح خواب هری رو دیدم(این یکی اسمات زوییس رو بخاطر تو حذف کردم فروغ.خوشحال شدی؟)
+خب خوبه.یه خبر برات دارم آدام امروز صبح اومده اینجا گفتم شاید دلت بخواد ببینیش
-اوه تو جدی میگی؟ آدام؟ البته که دلم میخواد.الان کجاست؟
+تو آپارتمان خودش
-باشه.من الان خودم میرم دنبالش تا برای ناهار پیش ما باشه
صدای خنده ی تمسخر امیز نایل بلند شد
+اوه لویی باورم نمیشه.یعنی اینقد برای به فاک رفتن زیر آدام بی قرار هستی؟صورتم داغ شد و سریع گفتم
-خفه شو نایل.
و بعد تلفن رو قطع کردم
خب این عالیه.هرچند دیشب خوب نخوابیدم اما فکر دیدن آدام باعث میشد هرکاری بکنم.
پیامی برای آدام فرستادم تا آماده باشه و برم دنبالش.بعد از جام بلند شدم و به اتاق هری رفتم.اون بیچاره هنوزم تو همون حالت دیشب بود لخت با دستای بسته بالای سرش.خب راستش یه کم دلم براش سوخت.دیشب یکم زیادی عوضی بودم و خب هری هم تحریکم کرد.درهرحال اون الان بدون هیچ حسی روی تخت خوابیده.جلو رفتم و دستاش رو باز کردم و گفتم "شب خوبی داشتی هری؟"
اروم سرش رو تکون داد و گفت بله ارباب-خوبه.من امروز یه مهمون خیلی خیلی ویژه دارم و توقع دارم کوچکترین اشتباهی نکنی.
درحالی که مچ دستاش رو میمالید گفت چشم ارباب.
از کنارش بلند شم و بیرون رفتم.زین و ایان تو حیاط پشتی کنار استخر نشسته بودن و کتابی تو دست زین بود خب اون بلده چجوری خودشو سرگرم کنه.اونا با دیدن من صاف نشستن و سلام کردن سریع لبام رو به گردن زین چسبوندم و بوسیدمش به چشمای درشتش نگاه کردم و گفتم "امروز آدام برای ناهار میاد پیش ما.فک میکنی بتونی یه چیزی براش درست کنی؟"
دیدن قیافه ی هردوشون بعد از شنیدن حرفم دیدنی بود.
زین لباش رو به هم فشرد و گفت "اره..اره باشه."
و ایان با چشمای گرد شده نگاهم کرد.خب اون حق داره-من خودم میرم دنبال آدام.تو نگران نباش ایان.اصلا شاید بهتر باشه امروز به جای من بری شرکت.اگر نمیخوای جلوی چشمش باشی
ایان سرش رو تکون داد و من ادامه دادم
-زین تو هم به کارات برس و به هری هم بگو به خودش برسه و لباس خوبی بپوشه.میخوام جلوی ددی حسابی بدرخشه.
سوار ماشین شدم و به سمت آپارتمان آدام راه افتادم.یاد خاطرات گذشته م افتادم
YOU ARE READING
Force And Hate(L.S/BDSM)
Fanfictionهری لبای خشکش رو از هم باز کرد ولی صدایی ازشون خارج نشد.لویی گفت من یه قرارداد نوشتم تو اونو امضا میکنی و بعد منم اجازه میدم بهت غذا بدن و بعدشم میتونی بخوابی.نظرت چیه فرفری؟ هری دندوناش رو از خشم روی هم فشار داد.