#50

6.9K 593 246
                                    

د ا ن لویی

هری با صورت قرمز و خجالتی اونجا نشسته بود.دکتر پرسید "متوجه صحبتم میشین؟"
سرم رو تکون دادم.من دقیقا یه چیز رو فهمیدم و فک نکنم هری از اون خوشش بیاد.بعد از تشکر از دکتر از دفترش بیرون اومدیم صورت هری هنوز قرمز بود و سعی میکرد به لوتی نگاه نکنه البته که لوتی هم سعی میکرد با اون چشم تو چشم نشه.

لوتی رو به من گفت که مواظب هری باشم چون اون باید بره تو بخش.باهاش خداحافظی کردیم و از بیمارستان بیرون اومدیم.ایان منتظر ما بود تا ما رو به خونه ببره.وقتی که به خونه رسیدیم هری بدون هیچ حرفی رفت تا قرصاش رو بخوره.گوشیم زنگ خورد لیام بود

-هی مرد چطوری؟
+خوبم...چی شده؟
-هیچی..من فقط میخواستم زین رو امشب به یه قرار دیگه ببرم و اون گفت که باید از تو اجازه بگیره
+اون دیوونه ست که فک میکنه باید از من اجازه بگیره.اگر خودش دوست داره میتونی با خودت ببریش
-اوکی این خیلی خوبه...پس فعلا

همین که گوشی رو قطع کردم دوباره زنگ خورد اینبار لوتی بود جواب دادم
-اوه لویی من امروز با اون پرستار که بهت گفتم هماهنگ کردم تا نیم ساعت دیگه میاد اونجا.اسمش امیلی جکسونه و خیلی دختر خوبیه سعی کن اذیتش نکنی.برا قرارداد باهاش حرف بزن.اوکی؟

+باشه فقط من میخوام اون حرفه ای باشه اگر مشکلی برای بچه هام پیش بیاد بد میبینه!
-نه لو بهت قول میدم.اون کارش عالیه
+باشه پس فعلا.

گوشی رو قطع کردم.و به اشپزخونه رفتم تا زین رو ببینم.اون با دیدن من لبخندی زد و به طرفم اومد بغلش کردم و بوسیدمش.اون همیشه منو اروم میکنه.شاید تعادل هورمونای بدن منم با وجود زین درست میشه!اون چشمای درشت قهوه ای و مژه های بلند!فاک لعنتی من دارم چی میگم!هری پدر بچه های منه نه زین!

به سمت صندلی هدایتش کردم و خودم نشستم و اونو روی پای خودم نشوندم.زیر گوشش رو بوسیدم و اون اروم خندید.دستام رو دورش حلقه کردم و فشار دادم.
-قراره امشب دوباره زیر لیام به فاک بری؟
+چییییی؟ فاک نه.اون گفت این فقط یه قراره.
-اره ولی خب لیام زیادی بهت علاقه داره

+من تورو میخوام لوبر
-میدونم عزیزم.اما لیام مرد واقعا خوبیه.چرا قبول نمیکنی باهاش بری به یه قرار دیگه؟
+اگر تو مشکلی نداشته باشی
-اصلا

زین لبخند زد و من خم شدم تا دوباره ببوسمش که یک دفعه صدای عق زدن هری منو به خودم اورد زین از جاش پرید و منم سریع بلند شدم و خودمو به اتاق هری رسوندم.

هری روی توالت خم شد و دوباره عق زد به سمتش رفتم و موهاش رو با کش دور مچش بستم.کم کم حالش بهتر شد صورتش رو شستم و زین هم یه قرص دیگه با یه لیوان ابمیوه آورد و به دست هری داد.اون دوباره بیحال روی صندلی نشست.و قرصش رو خورد.

صدای زنگ در اومد به زین گفتم" اون پرستاره هریه دعوتش بیاد تو.من الان میام."
زین بیرون رفت و من به هری گفتم
"دوست داری ببینیش؟ لوتی میگفت خیلی دختر خوبیه.اگر ازش خوشت نیومد بهم بگو."
اون بیتفاوت نگاه کرد و گفت "مهم اینه که بلد باشه از وارثای تاملینسون خوب مراقبت کنه."

اوه خدایا من میخوام با هری خوب رفتار کنم اما اون خودش نمیخواد.
-استراحت کن
از در بیرون رفتم.زین امیلی رو به اتاق پذیرایی برده بود.امیلی یه دختر قد بلند و لاغر خوشگل بود با چشمای درشت و موهای تقریبا بلند فر قهوه ای.درست مثل هری.اما واقعا من موهای هری رو بیشتر دوست دارم.اون بلند شد و با من دست داد و گفت" من امیلیم."

-بله میدونم منم لویی هستم.خب خواهرم درمورد شرایط کاری که من توقع دارم انجام بدی برات توضیح داده؟
+تا حدودی.
-خوبه. پس میدونین ما اینجا یه مرد حامله داریم که نیاز به مراقبت خاصی داره.اون دورگه ست و خیلی ضعیف شده.میخوام هرلحظه از شبانه روز کنارش باشین داروهاش رو بهش بدین بخوره یه رژيم غذایی مناسب براش طراحی کنین و به خوردنش توجه کنین و کلا هرکاری که برای سلامتی اون و بچه های توشکمش لازمه انجام بدین.چون اون بچه ها برای ما خیلی مهم هستن.و همینطور پدرشون!

+باشه مشکلی نیست. مطمئن باشین من کمکش میکنم.مادر من متخصص زنان و زایمانه.من چیزای زیادی ازش یاد گرفتم
-واقعا؟ این عالیه.خب هری الان 3ماهه حامله ست و من میخوام تا اخر حاملگی و حداقل تا 2ماه بعد از بدنیا اومدن بچه هاش کنارش باشی و ازش مراقبت کنی.ما یه قرارداد میبندیم.چطوره؟

برگه قرارداد رو به دستش دادم و اون بعد از اینکه کامل خوندش امضاش کرد و برگه رو بهم پس داد.
-خب امیلی از فردا صبح کارت رو شروع میکنی.میتونی بری و تمام وسايلی که لازم داری با خودت بیاری.زین رو که دیدی اون اشپز اینجاست و اتاقت رو بهت نشون میده.

امیلی سرش رو تکون داد و گفت "میتونم هری رو ببینم؟"
-خب فک کنم اون داره استراحت میکنه.فردا میبینیش
+باشه پس من فردا میبینمتون.
امیلی خداحافظی کرد و رفت.

Force And Hate(L.S/BDSM)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin