#44

6.7K 603 209
                                    

د ا ن هری

همینکه از جاش بلند شد تا بره حالم بد شد روی زمین خم شدم و بالا اوردم.حس نفرت ازش مثل زهر تو خونم بود.میدونم احمقانه ست اما من کم کم داشتم بهش حس پیدا میکردم و اون همه چیزو خراب کرد یعنی این بچه ها همه چیزو خراب کردن.من واقعا نمیدونم باید چکار کنم.میتونم دوباره برای زجر دادن لویی به سقط تهدیدش کنم.

زین وارد اتاقم شد درحالی که من هنوز داشتم اون کام لعنتی رو بالا میاوردم با نگرانی کنارم نشست و پرسید" چی شد؟"
جوابش رو ندادم.اون کمکم کرد بلند شم تا تو دستشویی صورت و دهنم رو بشورم.لعنتی دوباره سرم گیج رفت روی تخت دراز کشیدم و زین رفت بیرون اما بعد از چند دقیقه برگشت و قرصم رو بهم داد.

زین همیشه کمکم کرده.اون خیلی آدم خوبیه.
کم کم خوابم برد.صبح روز بعد با صدای لوتی بیدار شدم اون کنارم روی تخت نشست درحالی که سر لویی غر میزد که چرا من اینقد رنگ پریده هستم

وقتی دید من بیدار شدم با نگرانی پرسید" حالت خوبه هری؟" سرم رو تکون دادم.یاد اتفاقات دیشب افتادم لویی با اخم نگاهم میکرد.اوه چطوره یه کم اذیتش کنم؟!پس به لوتی گفتم "خب من دیشب تونستم بالاخره یه کم ماهی بخورم"
-اوه واقعا؟ این عالیه
+نه نیست.چون بعدش به لطف یه نفر همشو همراه نیم لیتر کام داغ بالا اوردم!

چشمای درشت لوتی با شنیدن حرفم اینقد گشاد شدن که احساس کردم الان پلکاش پاره میشن اون سریع به طرف لویی برگشت و محکم هلش داد
-لویی؟ توی عوضی باید دست از این کارات برداری. اگر نمیتونی مشکلی نیست من هری رو با خودم به خونه میبرم. اونجا مواظبش هستیم و نیاز به پرستار نیست

هه هه عالی شد.همونی که میخواستم.لویی بلند گفت" لوتی اون حقش بود اون میگفت مطمئن نیست و شاید بچه های منو سقط کنه."
لوتی با اینکه جا خورد اما گفت "خب..خب تو حاملگی تعادل هورمونهای بدن به میخوره و فرد سریع عصبی میشه.تو باید مواظب رفتارت باشی و اونو وادار به گفتن اینا نکنی و درضمن این حرف توجیح خوبی برای به فاک دادن دهنش نیست!اگر دفعه بعد بلایی سرش بیاری باور کن با خودم میبرمش."

لویی با عصبانیت نگاهم کرد.میدونستم بعدا به حسابم میرسه اما ارزشش رو داشت.لبه ی تخت نشستم و با کمک لوتی لباس عوض کردم و برای خوردن صبحانه پایین رفتم.لویی بهم چشم غره رفت و رو به زین گفت کارای مهمونی امشب رو انجام بده.و بعد همراه ایان بیرون رفت.

لوتی دایم درمورد کارایی که باید بکنم برام حرف میزد یه تخم مرغ ابپز جلوم گذاشت و گفت "باید هفته ای 3بار تخم مرغ بخوری برای رشد مغز بچه ها خوبه"
-چی؟ اما من تا حالا تخم مرغ نخوردم.

+اوه متاسفم هری اما باید بعد از این بخوری.تو تا حالا حامله نبودی.از این به بعد مسئولیت زیادی به گردنته.حمل کردن دوقلوهای وارث شرکت تاملینسون به عهده توعه و من میخوام مطمئن بشم مشکلی برای تو و اون وروجکا پیش نمیاد.

Force And Hate(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now