لویی از ادام پرسید" دوست داری قبل از ناهار 1ساعت بریم تو سونا؟"
-اره اگر این پیشی ملوس هم باهامون بیاد!لویی اب دهنش رو قورت داد و گفت "البته.مشکلی نیست."
من تا حالا نمیدونستم لویی اینجا سونا هم داره.لویی از جاش بلند شد و آدام هم زنجیر قلاده منو گرفت و از جاش بلند شد و گفت بریم.
لویی جلوتر رفت و من و ادام هم دنبالش رفتیم.اون یکی از درهای طبقه پایین رو باز کرد و رفت داخل.ادام خیلی سریع لخت شد و بدون حرف روی یکی از نیمکتهای داخل سونا نشست و چشماش رو بست و سرش رو به پشتی نیمکت تکیه داد. لویی اروم بهم گفت" لخت شو "
و خودش هم لباساش رو دراورد.به ادام نگاه کردم اون فقط یه باکسر خیلی تنگ پوشیده بود. لویی منتظر ایستاده بود آدام همونطور که چشماش بسته بود پاهاش رو باز کرد و گفت" بیا اینجا لو."
لویی یک لحظه جا خورد اما سریع وسط پاهای ادام نشست.آدام چشماش رو باز کرد و با اخم گفت" پس منتظر چی هستی لویی؟"
-اما...
+زود باش.فک کنم یه امتحان عملی جلوی برده ی جدیدت بد نباشه
-نه خواهش میکنم...من امشب هرکار...
+شروع کن لویی. برا خودت بدترش نکن.و درضمن قرار امشبمون هم سرجاشه.هری تو میتونی بشینی.سریع گفتم بله ارباب
و سعی کردم به قیافه ی درهم لویی نگاه نکنم اون با مکث طولانی دستش رو جلو برد و باکسر ادام رو پایین کشید ادام با لبخندی روی لباش دوباره چشماش رو بست و پاهاش رو بازتر کرد و سرش رو به طرف عقب انداخت.لویی دیک نیمه سفت ادام رو تو دستش گرفت و چند بار دستش رو روش بالا و پایین برد و بعد اروم روی سرش لیس زدلبخند ادام بزرگ تر شد.لویی ادامه داد اون خیلی حرفه ای شروع به ساک زدن کرد.دیدن اون صحنه چیزی بود که برام قابل تصور نبود.دیدن لویی کاملا تحقیر شده و مشغول ساک زدن برای یه دومینانت دیگه،چیزیه که منو کاملا سفت میکنه.ادام اه کشید و سر لویی رو به خودش فشار داد لویی کاملا حرفه ای بود اون کل دیک بزرگ ادام رو تو دهنش میبرد بدون اینکه عق بزنه.
صدای ناله های ادام بلندتر شد و لویی هم سرعتش رو بیشتر کرد و بعد ادام اه بلندی کشید و لویی کارش رو متوقف کرد.معلوم بود که ادام اومده چون کامش از گوشه ی دهن لویی بیرون ریخته بود ادام خم شد و زبونش رو دور دهن لویی کشید.
خدایا این صحنه رو باید تا اخر عمرم تو ذهنم ثبت کنم.هرچند دلم میخواست ایان رو به جای لویی تصور کنم.لویی بلند شد و کنار ادام روی نیمکت نشست ادام دستش رو باز کرد تا لویی رو تو بغلش جا بده.لویی دقیقا مثل یه بچه کوچیک خودش رو تو بغل آدام جمع کرد.
1ساعت تو سونا بودیم و بعد ادام گفت که گرسنه ست.لباسامون رو پوشیدیم و بیرون رفتیم.موقع ناهار کنار زین نشستم اون بنظر دستپاچه میومد.همینطور لویی.بعد از اونکه صحنه ساک زدنش رو دیدم احساس میکنم میتونم حدس بزنم چی پشت نقاب ترسناک همیشگیش پنهان کرده.
ناهار خیلی عادی تموم شد و ادام اولین نفر از جاش بلند شد و گفت برای خواب به اتاقش میره.لویی بدون گفتن حرفی دنبال ادام رفت.زین اروم گفت "بیچاره لویی."
-چرا؟
+آدام عادتهای عجیب غریبی داره.د ا ن لویی
دنبال ادام رفتم اون گفت" چطوره تو اتاق تو بخوابم لوبر هان؟"
-باشه مشکلی نیست.
از پله ها بالا رفتیم و وارد اتاق من شدیم.همین که در رو بستم بهم حمله کرد و گردنم رو گاز گرفت ناله ای کردم و سعی کردم به حس درد شدیدش توجه نکنم.اون دندونهای تیزی داره لباش رو روی جای گاز گذاشت و اب دهنشو روش مالید.همزمان که منو به طرف تخت میبرد دکمه های لباسم رو باز کرد و وقتی منو کامل لخت کرد خیلی محکم هلم داد روی تخت خودم رو عقبتر کشیدم و نگاه کردم که ادام چجوری لباساش رو درمیاره.اون یه باکسر تنگ پوشیده بود که دیک بزرگش رو به خوبی نشون میداد.
اون به طرف کشوی کمد کنار تخت رفت و درش رو باز کرد وگفت
"ببینم اینجا چی داری تومو؟"
اون یه دیلدوی بزرگ و ظرف لوبی که زین استفاده میکنه رو بیرون اورد و روی کمد گذاشت و بعد...اوه فاااک به فاک رفتم. اون 2تا بطری که اون روز از دنیل خریده بودم رو نشونم داد و گفت "اینا چین؟"
بالکنت جواب دادم "خب...اون..اونا...محلول..."با اخم گفت "درست حرف بزن لویی."
نفس عمیقی کشیدم و راستش رو گفتم
-یکیشون باعث میشه ادم زیاد تحریک بشه و بتونه مدت زیادی سکس داشته باشه و اون یکی باعث میشه ادم تشنه ی به فاک رفتن بشه.
دیدم که چشماش از شدت شوق گشاد شدن و دقیقا میتونستم فکرای کثیفش رو از تو ذهنش بخونم.اون گفت "کدوم یکی؟"
میدونستم منظورش چیه.پس به محلول ابی اشاره کردم و اون پرسید" چند قطره؟"
-هر قطره یک ساعت.
+فاک این عالیه.دهنت رو باز کن لویی.اون در بطری رو باز کرد و قطره چکونی که سرش بود رو پر کرد.من درحالی که تردید داشتم به پشت دراز کشیدم و اون کل محلولی که تو لوله باریک قطره چکون بود رو تو دهنم چکوند.مزه ی الکل میداد.خدای من قرار بود اینو هری بخوره نه من!
ادام بدون اینکه خودش از محلول دیگه بخوره اومد روی من دراز کشید و شروع کرد به مکیدن لبهام.اونقدر که واقعا حس میکردم لبام ورم کردن اون لب پایینم رو گاز محکمی گرفت و گفت" چقد طول میکشه اثر کنه؟ "
نفس عمیقی کشیدم و گفتم" کمتر از نیم ساعت."پوزخندی زد و گفت خوبه.
رفت سراغ گردنم و روش لاوبایتهای بزرگی میزاشت.وای خدایا بعدا موقعی که نایل اینا رو ببینه حسابی مسخره م میکنه.البته اگر امروز بتونم زنده از زیر ادام بیرون برم.
YOU ARE READING
Force And Hate(L.S/BDSM)
Fanfictionهری لبای خشکش رو از هم باز کرد ولی صدایی ازشون خارج نشد.لویی گفت من یه قرارداد نوشتم تو اونو امضا میکنی و بعد منم اجازه میدم بهت غذا بدن و بعدشم میتونی بخوابی.نظرت چیه فرفری؟ هری دندوناش رو از خشم روی هم فشار داد.