" همه تا دو دقیقهی دیگه توی سالن ورزشی باشن. قراره بدمینتون بازی کنیم. "درحالی که حس کردم بند کتونیم شل شده و باعث میشه هر چند دقیقه یه بار سکندری بخورم، دوباره محکم بستمش. با خستگی ناله کردم و همونطور که صاف ایستاده بودم تیشرت قرمز ورزشیم رو روی شکمم پایین کشیدم.
" من قراره خودمو بُکُشم. "
" چی؟ " درحالی که به دون، جایی که صدای ترسوش ازش میومد نگاه کردم با گیجی پرسیدم.
" فقط... از ورزش متنفرم. " اون ناله کرد و یه راکت بدمینتون رو دستش گرفت. منم یکی برداشتم و همونطور که تمرین میکردم جلو عقب رفتم.
درحالی که موهامو سفت میکردم همراه دون از اتاق عوض کردن لباس بیرون اومدیم و توی راهرو شروع به راه رفتن کردیم.
" برای این بازی آمادهام. " همونطور که دون چشماشو میچرخوند سرمو همراه با کلماتم تکون دادم.
وارد سالن ورزشی شدیم و پستارو تعیین کردیم و توپای بدمینتونمونو برداشتیم. توی جاهامون ایستادیم. " خیلی خب، من میتونم انجامش بدم. "
" هارلی، تو سرویس بزن. " دون توپو برام پرت کرد و من سرمو تکون دادم. به دو تا دختری که رو به روی ما ایستاده بودن نگاه کردم ولی اونا به اندازهی من و دون مشتاق به نظر نمیرسیدن. خیلی خب، شاید فقط به اندازهی من.
" ووه، هارلی. سر پات چه بلایی اومده؟ " اون با تعجب نفسش برید و من فقط با گیجی اخم کردم.
" ها؟ "
" کناره ها و پشت پات. با بریدگی پوشونده شده. این خیلی... عجیبه "
چشمامو چرخوندم و پامو جا به جا کردم تا بتونم پشتشو ببینم. چن تا بریدگی که به طرز عجیبی تا روی رونم ادامه داشتن توجهمو جلب کردن.
" وات د ... " صدامو پایین آوردم ولی بعدش چشمام درشت شدن. " اووو دون، این برای وقتیه که توی پارک گم شدیم و تو مجبورم کردی از یه درخت بالا برم تا بتونم برای گوشی هامون سیگنال پیدا کنم! من خوردم زمین و قوزک پام پیچ خورد. یادته؟ تموم پام پر از بریدگی شد. "
" اوه آره، یادمه. " اون با به یاد آوردنش خندید. " خب دیگ، سرویسو بزن. "
بعد از اون یکم شلوارکمو پایین تر کشیدم. باورم نمیشه اون بریدگی ها هنوز اونجاعن. درحالی که دستمو بردم عقب و میخواستم سرویسو بزنم با صدای زیاد فریادایی که از پشتم میومد متوقف شدم و راکتم از دستم افتاد. همونطور که به پشتم نگاه کردم و دیدم شیش تا پسر به همراه معلم ورزش اومدن تو نفسم برید.
" روی نیمکت بشینید. همتون. اگه جرات دارید تکون بخورید! من سریع برمیگردم. " آقای لووِلین بهشون پرید.
وقتی که هریو بینشون دیدم که سرش پایین توی گوشیش بود سرمو با ناباوری تکون دادم. خدایا، یکی ممکنه ببینتش و گوشیشو توقیف کنه. چهار تا پسر دیگه تقریبا آشنا بودن. من همیشه اونا رو پشت ساختمون در حال سیگار کشیدن میدیدم. زین، لیام، نایل و لویی فک کنم. نفر آخر قطعا کسیه که من تا عمر دارم فراموشش نمیکنم. موهای قهوهایه کوتاهش و چشماش برام مقاومت ناپذیرن، قد بلندشم همینطور. اسمش کلاید میلره.
YOU ARE READING
Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)
Fanfictionهارلی توماس ؛ یه دختر مسیحی خرد شده با اضطراب که از قضاوت کردن اونایی که گناه میکنن لذت میبره هری استایلز ؛ یه پسر خدانشناس خرد شده با احساسات که از گناه کردن لذت میبره [ Persian Translation ] Highest Rank : 12 in Fan Fiction | Sexual Content |