*Harry's Pov*
زندگی یه لکهی محو دائمی بود. درحالی که با بدبختی روی میز دایرهای شکل کلاید افتادم چشمام سنگین و قرمز بودن. امیدوار بودم یکی بتونه کمکم کنه از این فرار کنم.
" از اکسنت ولزیتون متنفرم، مرد " به کلاید غر زدم. " چرا اونجوری حرف میزنید؟ "
" فاک یو، هری. " اونم بهم غر زد.
" ساعت چنده؟ " به زور پرسیدم.
کلاید با خستگی به گوشیش یه نگاه انداخت و چشماشو با اخم چپ کرد. " چار و نیم. "
چشمامو بستم و صورتمو با تلخی جمع کردم. " من باید قبل از پنج برگردم. به هارلی گفتم که بعد از مدرسه تا ساعت چهار میمونم توی مدرسه تا خودمو به بقیه برسونم. "
یه نفر دستاشو از پشت روی شونم گذاشت و باعث شد با بی میلی سرمو برگردونم. " هری صدامو میشنوی؟ "
کسی که باهام حرف زد صداش آشنا بود، ولی من به زور گوش میدادم. دستمو توی موهام کشیدم و سرمو تکون دادم. و با این کارم دستای روی شونم چنگشونو محکم تر کردن و روی پاهام بلندم کردن.
" لیامم. " همونطور که چشمامو یواش باز میکردم بهم گفت. " تو خیلی مستی، رفیق. من میرسونمت خونه. باشه؟ "
من فقط درحالی که چشمامو میمالیدم سرمو تکون دادم. " حتما. هرچی تو بگی ، مرد. "
" من میرم دستشویی و بعدش میریم. "
بعد از اینکه کلاید کنار کیفش که پر چیزای خوب بود غش کرد من کاملا تنها شدم. یواش توی خونه پرسه زدم و بدنای دیگه مثل زین و لویی رو دیدم که جلوی تلویزیون دراز کشیده بودن. به پاهاشون لگد زدم تا بیدارشون کنم ولی بعدش که دیدم فایدهای نداره به حیاط پشتی رفتم.
نمیدونم چرا اومدم خونهی کلاید. با بقیه داشتیم پشت ساختمون مدرسه سیگار میکشیدیم و اون فقط داشت راجبه اینکه زندگی الان که برای خودش یه آپارتمان داره باحاله حرف میزد و بعدش لویی به شوخی به شیطنتی که میتونستیم کنیم اشاره کرد . بحث از این چیز به اون چیز منتقل شد تا اینکه هممون با قیافه های داغون از خونهی کلاید سر درآوردیم. ول یادم نمیاد مواد هیچوقت انقد قوی بوده باشه.
احساس کردم یکی از تلفنام زنگ زد و صدای زنگ قابل تشخیصش باعث شد چشمامو بچرخونم. گوشیو از جیب کتم در آوردم و قبل از جواب دادنش غرغر کردم.
" سلام، عزیز- "
" من الان با فک کردن به دفه آخری که زنگ زدم خیلی خیسم. تو که یادت نرفته. رفته؟ "
آره، رفته. من همیشه یه عالمه از این تماسا دارم و هرکدومشون به طرز دردناکی افتضاحن. نمیدونم که اونا چرا به من زنگ میرنن، من فقط یه پسرم که زیادی سیگار میکشم و همیشه آخرش روی وسایل بقیه غش میکنم.
YOU ARE READING
Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)
Fanfictionهارلی توماس ؛ یه دختر مسیحی خرد شده با اضطراب که از قضاوت کردن اونایی که گناه میکنن لذت میبره هری استایلز ؛ یه پسر خدانشناس خرد شده با احساسات که از گناه کردن لذت میبره [ Persian Translation ] Highest Rank : 12 in Fan Fiction | Sexual Content |