Chapter 12.

1K 143 95
                                    


" عزیزم، تو هنوز اونجایی؟ "

لبای لرزونم رو به هم فشار دادم و به خاطر صدای عمیق و فریبندش یکم شک کردم‌. " ب-ببخشید؟ "

" شماره‌ی اشتباهو گرفتی، عزیزم؟ " مرد جوون با خود شیفتگی گفت.

" ااا، ن-نمیدونم. متاسفم. فک کنم باید برم. " درحالی که صدای هوم‌ گفتنش باعث شد پاهام شل بشن با ترس گفتم.

" خب، بهم یکم وقت بده تا نظرتو عوض کنم. اسمت چیه، لاو؟ چجوری این شماره رو پیدا کردی؟ "

" ااا. " برای بیستمین بار توی ده ثانیه‌ی اخیر نفس کشیدم. " ا-اسم من هارلیه. شمارتو از روی یه تیکه کاغذ- "

اون سریع قطع کرد.

من با نا امیدی گوشیو از گوشم دور کردم و چشمام به اندازه‌ی ماه کامل درشت شدن. وات د هل؟ دوباره با عصبانیت شماره رو گرفتم ولی کسی جواب نداد.

این بدجنسانه بود. اسمم انقد تنفر آور بود که اون انقد زود قطع کرد؟ من کنجکاو شدم. میخوام با تلفن خونمون بهش زنگ بزنم.

حدود ده ثانیه قبل از اینکه جواب بده زنگ‌ خورد. " سلام، عزیزم. چکار میتونم برات انجام بدم؟ "

" تو همه‌ی تماسات رو اینجوری جواب میدی؟ " چشمامو با شکاکی باریک کردم.

" خدایا، ااا- " یه دفعه صداش عمیق تر شد. " میشه دیگه بهم زنگ نزنی؟ من نمیدونم تو کی هستی- "

" خب تو برادر پرورشگاهی من، هری، رو میشناسی؟ اون شماره‌ی تورو داشت. اوه، شت- بهش نگو اینو بهت گفتم. اینجوری اون فک میکنه دارم بهش میچسبم یا یه همچین چیزی. بیخیال- "

" اگه الان قطع کنی و دیگه هیچوقت به این شماره زنگ نزنی هیچی بهش نمیگم. " صداش سختگیرانه- و قدرتمند بود.

" ولی، تو کی ای؟ تو آدم خوبی هستی، درسته؟ تو اونو توی دردسر نمیندازی؟ " من با طبیعت خواهرانم و با کنجکاوی پرسیدم.

یه مکث کوتاه به وجود اومد. فقط صدای نفسای سنگین از اون طرف تلفن میومد. " چرا انقد اهمیت میدی به اینکه من توی دردسر میندازمش یا نه؟ "

من دنبال یه جواب گشتم. وقتی داشتم فک میکردم لبامو به هم فشار دادم  و صداقت درونم میدرخشید. " چونکه... اون به با ملاحظگی نیاز داره و کسایی که بهش اهمیت میدن. اون به خاطر گذشته‌ی بدی که داشته میخواد زندگیشو درست کنه و من فقط میخوام همه چیز برای مهیا باشه. نمیدونم، اون به دوستای بد بیشتری نیاز نداره. "

" مگه الان چه دوستای بدی داره؟ "

" اوق، امبر. اون خیلی آدم خوبی نیست. " با صداقت گفتم.

" خب پس ‌تو چه جور آدمی ای؟ " من بالاخره یه خنده‌ی خش دار شنیدم و باعث شد یکم لبخند بزنم.

Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)Where stories live. Discover now