با دماغ نفس کشیدم، با دهن دادم بیرون. با دماغ نفس کشیدم، با دهن دادم بیرون. با دماغ نفس کشیدم، با دهن دادم بیرون.
درحالی که همه دور و برم باهم حرف میزدن من قصد حرف زدن باهاشون رو نداشتم. دون رفت خونشون ، اگه قرار بود فقط مواظب آدمایی باشیم که همسن خودمونن دلش نمیخواست اینجا بمونه.
" یه نوشیدنی بدون الکل میخوای؟ " کلاید اومد و کنارم نشست. یه لیوان با نوشیدنی نارنجی براق و یه لیمو کنارش دستش بود.
قبل از جدا کردن لبام به سختی آب دهنمو قورت دادم. " بابام یکشنبه ها از اون لیمو ها برای پختن پنکیک استفاده میکنه. "
" ها؟ "
" هیچی. " زمزمه کردم و با تشکر کردن لیوانو ازش گرفتم. یه قلپ خوردم ولی فقط با مزه‌ی ترشش مواجه شدم.
" اوه خدا- چی توی اینه؟ " لبمو لیس زدم و زبونمو به دندونام چسبوندم.
کلاید با نا راحتی شونه هاشو بالا انداخت. " شربت آب لیموعه. "
" اوه، با عقل جور در میاد. "
قورتش دادم و با اینکه مزش قوی بود- یه جورایی دوسش داشتم. " این ترشه، ولی یه ترشیه خوب. "
" یکی دیگه میخوای؟ " ابروشو بالا گرفت.
سرمو تکون دادم. " ولی چرا لیوانش انقد کوچیکه؟ میتونی برام تو یه لیوان بزرگ بریزی لطفا؟ خیلی تشنمه. "
به نظر میرسید میخواد بخنده ولی به جاش فقط سرشو تکون داد و لیوانو ازم گرفت. " سریع برمیگردم. "
از جام بلند شدم و درحالی که به شدت توی این فضا و هوا احساس گرما میکردم ژاکتمو در آوردم. به سمت باغچه رفتم و بقیه رو ول کردم.
مدام یه ریتمو با خودم زمزمه میکردم، آهنگ آشنایی نبود ولی شاد بود. کفشامو درآوردم و اجازه دادم پاهام توی چمنای خنک فرو برن. این احتمالا تنها چیزیه که راجبه خونمون دوس دارم، یه زمین قشنگ پشتش داره. این اونقدراعم بزرگ نیست ولی به اندازه ای هست که یه استخر توش جا شه.
همینطور که توی باغچه راه میرفتم چمن پامو قلقلک میداد. احساس میکردم که با هوای خنکی که اطرافمه حالم بهتر و بهتر میشه.
درحالی که با آرامش آه میکشیدم خم شدم و روی چمنا دراز کشیدم. آسمون توی شب خیلی زیباست.
" سلام عزیزم. چه کار میتونم- شت. "
سریع از جام بلند شدم و هریو دیدم که گوشیشو از خودش دور کرد و با چشمای درشت بهم زل زد. با نا راحتی سرفه کرد و به در پشتی تکیه داد.
" داشتی با کی حرف میزدی؟ "
" هیچکس. "
" به نظر مهم میومد. "
YOU ARE READING
Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)
Fanfictionهارلی توماس ؛ یه دختر مسیحی خرد شده با اضطراب که از قضاوت کردن اونایی که گناه میکنن لذت میبره هری استایلز ؛ یه پسر خدانشناس خرد شده با احساسات که از گناه کردن لذت میبره [ Persian Translation ] Highest Rank : 12 in Fan Fiction | Sexual Content |
