دیشب عالی بود. ما بعد از سینما به رستوران فرنکی و بنی رفتیم و من درحالی که هری گوشت گوساله با پنیر خورد، اسپاگتی و گوشت قلقلی خوردم. وقتی که رسیدیم خونه انقد خوشحال بودم که به اتفاق عجیبی که بین منو هری توی سینما افتاد دیگه فکر نکردم.فرداش به مدرسه رفتم و خانوم ولنتاین بعد از کلاس پیشم اومد، لبخند پهنش باعث شد منم لبخند بزنم. هری سریع از کلاس خارج شد ولی بیرون کلاس منتظر کلاید موند. " هارلی، درکت از کتابی که داریم میخونیم قابل توجهه. این مثل اینه که تو میتونی وارد سر شخصیت ها شی و توضیح بدی که چه حسی دارن. "
من وقتی که متوجه شدم برای چیزی توی دردسر نیستم با خوشحالی آه کشیدم و به گوش دادن به خانوم ولنتاین ادامه دادم. " به نظر میاد یکی از دانش آموزامون توی فهمیدن مفهوم کتاب مشکل داره. من مجبورت نمیکنم ولی من ده دقیقهی دیگه یه قرار دارم و نمیتونم بمونم تا بهش کمک کنم. پس امیدوار بودم تو نیم ساعت از وقتتو برای کلاید بذاری- "
بعد از شنیدن اسم کلاید مغزم خالی شد. من هر کاری میکنم تا با کلاید وقت بگذرونم. اون حقیقتا جذاب ترین کسیه که تا حالا چشمم بش افتاده. و این به خاطر این نیست که اون چیزیه که بهش میگی 'هات' . اون فقط یه چیزی توی خودش داره که باعث میشه ازش خوشم بیاد. شاید لبخند کج یا چشمای قهوهایشه. یا شایدم موهای کوتاه قهوهایشه که باعث میشه بخوام انگشتامو توشون بکشم. اون نسبت به سنش خیلی بلنده و من جوری که به پایین نگاه میکنه وقتی بهم خیره میشه رو دوس دارم. اون فقط... مقدسه.
" من انجامش میدم. " سریع جواب دادم و خانوم ولنتاین با پیروزی لبخند زد. اون سرشو برگردوند و من وقتی دیدم کلاید توی چارچوب در وایساده و یه هریه عصبانیم روبه روشه آب دهنمو قورت دادم.
" لطفا بهم نگو داری برا این میپیچونیم. " شنیدم که هری فقط یکم از زمزمه بلند تر به کلاید غر زد.
" یا مسیح ، هری. " کلاید جوابشو داد و من یکم به خاطر استفادش از اون کلمه جا به جا شدم. " کارم فقط یکم طول میکشه. چرا فقط همینجا منتظرم نمیشی؟ "
" خیلی خب. " خانوم ولنتاین یکم خوشحالی کرد و بعدش چشماشو به سمت هری چرخوند و نیشخند زد. " همتون درست رفتار کنید. من بعدا بتون سر میزنم. "
من با نا راحتی روی یه صندلی نشستم و درحالی که کلاید با یه لبخند دندون نما به سمتم می اومد احساس کردم که دارم مضطرب میشم. " پس تو معلممی؟ "
" آ-آره. " با لکنت گفتم. هری چشماشو چرخوند و به سمت یه میز رفت. دقیقا وقتی که داشتم فک میکردم قراره پشتش بشینه و صبر کنه، از میز بالا رفت و قبل از اینکه با خستگی گوشیشو دراره تا باش ور بره روی پشتش دراز کشید.
" رفیق، تو نمیتونی همینطوری رو میزا دراز بکشی. "
" خفه شو و کتابتو بخون. " هری جوابشو داد.
YOU ARE READING
Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)
Fanfictionهارلی توماس ؛ یه دختر مسیحی خرد شده با اضطراب که از قضاوت کردن اونایی که گناه میکنن لذت میبره هری استایلز ؛ یه پسر خدانشناس خرد شده با احساسات که از گناه کردن لذت میبره [ Persian Translation ] Highest Rank : 12 in Fan Fiction | Sexual Content |