وقتی پاهای لرزونم بالاخره از موتورش پیاده شدن بیرون خونهی من- خونهی ما بودیم. قبل از اینکه یه نگاه کوتاه بهش بندازم اضطرابمو قورت دادم. " ااا، مرسی که رسوندیم. "موتورش رو قفل کرد و سریع روی پاهاش ایستاد. قبل از اینکه لبشو گاز بگیره لیسش زد.
ابروهاشو توی هم برد و مستقیم بهم خیره شد. " مشکلی نیست. "
این عجیب بود. رابطهی ما به عنوان خواهر و برادر فقط افتضاحه. ما باید باهم کنار میومدیم یا این چن ماه آینده برامون عذاب آور پیش میرفتن. من خیلی میترسیدم حرف بزنم.
" من این کاغذ دیواریو دوس دارم. " زمزمه کردم. درحالی که آروم وارد خونه شدم داشتم سعی میکردم باهاش صحبت کنم. این چه چیز کوفتی ای بود که گفتم؟ هری برای یه مدت ساکت موند و من میدونستم که باید یه چیز عجیب گفته باشم.
" بد نیست. " با بی اشتیاقی جوابمو داد و بعدش هردو تنها توی پذیرایی بودیم.
" بالاخره چی میخوای سفارش بدی؟ " سعی کردم یه گفت و گوی دیگه درست کنم. ولی اون فقط شونه هاشو بالا انداخت و چکمه هاشو توی خونه پرت کرد و روی مبل جلوی تلویزیون ولو شد.
" هر چی. "
اوه خدای من. اون داره انجامش میده، نه؟ اون انقد ازم بدش میاد که داره بهم جوابای یک کلمهای میده تا گفت و گو رو تموم کنه. من میخوام باهاش صحبت کنم و سعی کنم که بعد از اون همه دعوا یه دوستی ایجاد کنم. ولی... اون قطعا اینو نمیخواد.
پیرهن جدیدمو آویزون کردم و کنار هری روی مبل نشستم. درحالی که ازم دور میشد با خودش اخم کرد. باهام حرف بزن، لعنت بهش. " اینا چیه پوشیدی؟ "
" چی؟ " بهم پرید.
" لباسات. چرا شلوار مدرست و اون ژاکت کلفتو پوشیدی؟ " با گیجی اخم کردم و با معصومیت سرمو به یه طرف خم کردم.
" نمیدونم، باشه؟ شلوار جینام ...- اونا کثیف بودن. "
سرمو تکون دادم و بیشتر توی مبل فرو رفتم. " حالت خوبه؟ "
" یا مسیح، هارلی! انقد ازم سوال نپرس! من فقط میخوام ساکت باشی. میتونی این کارو انجام بدی؟ " یه جوری باهام صحبت کرد که انگار رئیسمه و ابروهاشو بالا برد.
نه. نمیذارم اینجوری باهام صحبت کنه. " چرا من یهو انقد برات نفرت انگیزم؟ تو حتی بهم نگاهم نمیکنی، چه اتفاق لعنتی ای برات افتاده که انقد با من سردی؟ من کار اشتباهی کردم؟ "
" نه، این راجبه تو نیس- خیلی خب، هست. خدا، نمیتونم توضیحش بدم. نمیخوام راجبش حرف بزنم. " قبل از اینکه دستشو توی موهای نرم و قهوهایش بکشه آروم پیشونیش رو ماساژ داد.
یکم بهش نزدیک تر شدم و اون دستشو روی پای خودش گذاشت. " پس من کار اشتباهی کردم؟ "
" این راجبه تو نیست، راجبه منه. من کار اشتباهی کردم. "
YOU ARE READING
Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)
Fanfictionهارلی توماس ؛ یه دختر مسیحی خرد شده با اضطراب که از قضاوت کردن اونایی که گناه میکنن لذت میبره هری استایلز ؛ یه پسر خدانشناس خرد شده با احساسات که از گناه کردن لذت میبره [ Persian Translation ] Highest Rank : 12 in Fan Fiction | Sexual Content |