Chapter 24.

1.2K 166 140
                                    

*Harry's Pov*

بدن شکنندش روی تخت نرم بود و درحالی که گریه میکرد دستمالای خیس دورشو گرفته بودن. جمعه شب بود و هارلی برنامه ریزی کرده بود که تا وقتی که خوابش ببره فیلم غمگین نگاه کنه. درحالی که یکی از ابروهامو بالا گرفته بودم با کنجکاوی جلوی در اتاقش ایستادم.

" چرا با دوستت نمیری بیرون؟ " بهش پیشنهاد کردم و حتی دیدنش که روی هشت تا بالش خوابیده عصبانیم میکرد.

فیلمشو استوپ‌ کرد و با چشمای خیسش بهم نگاه کرد. " من دارم 'Safe Haven' رو نگاه میکنم، و فیلم بعدیم قراره 'The Notebook' باشه. و... بعدش میخوام 'Titanic' ببینم. "

" میدونی، وقتی بحث سر فیلم میشه تو کلیشه ترین آدمی هستی که میشناسم. نظرت راجبه فیلمایی مثل 'Pulp Fiction' چیه؟ " ازش پرسیدم و اون درحالی که اذیت شده بود بهم نگاه کرد.

" من نمیدونم که اون فیلم راجبه چیه. و من فیلمای رومانتیک نگاه میکنم چون شاید این قشنگ باشه که عاشق یه سری مرد غیر واقعی بشی. "

من یه جورایی به خاطر حرفش بهم برخورد. " استانداردای تو برای مرد رویاییت چیه؟ "

" کسی که فوش نمیده و دینمو مسخره نمیکنه. " درحالی که چشماش هنوز روی صفحه‌ی تلویزیون بودن‌ گفت.

یواش سرفه کردم و بیشتر بهش خیره شدم. " فاک گاد. "

" فاک یو. " داد زد ولی یهو چشماش با ترس گشاد شدن. دستشو جلوی دهن نه چندان معصومش گذاشت. من به خاطر رفتارش خندیدم و یواشکی به خاطر رضایتی که بهم داد نیشخند زدم.

" هارلی توماس- "

" من متاسفم! " تقریبا گریه کرد. " من منظوری نداشتم. ت-تو منو تحریک کردی! "

" تو الان فوش دا- "

" بس کن! " جیغ کشید و سریع روی پاهاش بلند شد. منو هل داد تا از اتاقش برم بیرون و درو توی صورتم بست. " از اتاقم برو بیرون! "

درحالی که نوک دماغم به در اتاقش میکشید با کلافگی نفسم رو بیرون دادم. ولی بعدش وقتی کلماتش رو به یاد آوردم یواش لبخند زدم. " میدونی، اینا اولین کلمات درست و حسابی این که بهم گفتی. "

با زدن یه مشت به در که باعث لرزشش شد جوابمو داد. " داری از بادی واندت استفاده میکنی؟ "

اون سریع درو باز کرد و درحالی که موهای قهوه ای و شلختش از دم اسبیش در اومده بودن لبای برجستشو به هم فشار داد. " چرا داری سر به سرم میذاری؟ "

یه نیشخند جاشو روی لبام پیدا کرد. " چون وقتایی که تو تحریک میشی رو دوس دارم. "

وقتی که دستاشو روی سینم گذاشت و هلم داد عقب یخ زدم. " تو لباسای خوبی پوشیدی، پس الان نباید بری؟ بری به یه پارتی یا یه همچین چیزی، منو تنها بذار. "

Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)Where stories live. Discover now