با دقت و احتیاط غذای ماهی رو توی آکواریوم مستطیلی شکل ریختم و برای اولین بار متوجه شدم که سنگ های کف آکواریوم چقدر با پولکای ماهیم ترکیب خوبی دارن. اون سنگا واقعا پوست نقره ایشو نشون میدادن." من باید برم وگرنه از اتوبوس جا میمونم. بعدا میبینمت اِدِن. " با لبام که کنار شیشه بودن زمزمه کردم و ماهیم احتمالا به خاطر اینکه داشتم ترکش میکردم یه جورایی احساس ناراحتی میکرد. " من- "
صدای در اتاقم که محکم باز شد باعث شد جملهم رو نصفه بذارم. هری درحالی که اذیت شده بود با ابرو های تو هم رفته توی چارچوب در وایساده بود.
با عصبانیت بازوهامو جلوی سینم گره کردم. " قبل از اینکه بیای تو در بزن. " غر زدم. " ممکن بود درحال لباس عوض کردن باشم. "
" اگه اونجوری بود که در رو از توی چارچوبش در می اوردم تا ببینمت. " با بازیگوشی نیشخند زد و درحالی که لبش بین دندوناش بود بازوهای قدرتمندشو جلوی سینش گره کرد.
سریع روی پاهام بلند شدم و ابرو هام رو با عصبانیت بالا گرفتم. " بیخشید؟ "
نگاهشو سخت تر کرد و فکش منقبض شد و باعث شد خط فکش حتی بیشتر از قبل مشخص بشه. " مشکلی هست؟ "
سریع سرمو تکون دادم و درحالی که با اعتماد به نفس بهش خیره شده بودم پشتمو صاف کردم. " من از چیزایی که میگی خوشم نمیاد. "
" خوشت میاد. " با انگشت شستش لب پایینشو گرفت.
" متاسفم. " لبامو آویزون کردم و با استرس دستای کوچیکمو توی موهام کشیدم. درحالی که نیشخندش بزرگ تر میشد من از حماقت خودم بی خبر بودم. " من کاملا فراموش کرده بودم که تو میتونی ذهنم رو بخونی و به جای من تصمیم بگیری. آره، هری. من عاشق وقتاییم که راجبم نظرای جنسی میدی، این باعث میشه روزم روشن بشه- این بهم الهام میبخشه. "
درحالی که پره های بینیش گشاد شده بودن خیلی زود نیشخندش از بین رفت. " گفتن این چیزا یکم دور از شخصیت کسی مثل توعه. "
حدس میزنم همینطوره. ولی، من یه دلیل دارم. من... من توی اون زمان از ماهم که... که پر از هورمون و اضطرابم.
" دور از شخصیت؟ " با اخم سوال کردم. " چیه، نکنه الان من یه شخصیت توی یه کتابم؟ باید به اخلاقای مشخصی بچسبم؟ "
" وقتی که به اندازهی الان بداخلاقی. " غر زد. " آره. "
من فقط با خستگی چشمامو چرخوندم و سعی کردم کلماتش رو نادیده بگیرم. اون فقط میخواد منو آشفته کنه تا باهاش دعوا کنم و اون وقت یه شانس بزرگ برای جبران کردن و بوسیدنم داشته باشه. این تموم چیزیه که اون میخواد. و من اینو بهش نمیدم." بیا فقط بریم سوار اتوبوس شیم. " درحالی که دستام هنوزم به هم گره خورده بودن از کنارش رد شدم.
YOU ARE READING
Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)
Fanfictionهارلی توماس ؛ یه دختر مسیحی خرد شده با اضطراب که از قضاوت کردن اونایی که گناه میکنن لذت میبره هری استایلز ؛ یه پسر خدانشناس خرد شده با احساسات که از گناه کردن لذت میبره [ Persian Translation ] Highest Rank : 12 in Fan Fiction | Sexual Content |