صبح شنبه، وقتی داشتم از اتاقم بیرون میرفتم شست پام به در گیر کرد- راه عالی ای برای شروع روز.
همونطور که احساس میکردم توی یه قایق در حال غرق شدنم و تلو تلو میخوردم اتفاقی به در اتاق هری برخورد کردم و دستامو روی چوب سردش گذاشتم.
" بیا تو. " با صدای محکمش گفت.
من با نا راحتی و اضطراب آرنجمو خاروندم و یواش گونهی داغمو به در چوبی فشار دادم. " ا-اوه، نه- من-من نمیخواستم در بزنم. "
" به هر حال بیا تو. " غر غر کرد.
درحالی که پاهام مثل بامبی میلرزیدن خودمو توی اتاقش سُر دادم. به خاطر اینکه به طرز عجیبی روی زمین نشسته بود و با عرق خیس شده بود پاهام کنار پاهاش قرار گرفتن. اوه، صبر کن- اون داشت دراز نشست میرفت. وقتی که متوجه شدم فقط یه زیرپوش و باکسر تنشه چشمام با شوک گشاد شدن و باعث شدن بلرزم و بخوام هرچی سریع تر اتاقشو ترک کنم.
" هارلی، نرو. من فقط... متاسفم. " اون گفت و قبل از اینکه روی پاهاش بایسته عضله های برنزشو کش داد. بازوشو بالا آورد تا پشتشو بخارونه و من تقریبا به خاطر صحنهای که جلوم بود چشمامو بستم.
" مشکل چیه؟ " با کنجکاوی زمزمه کرد. " چرا قیافتو اونجوری کردی؟ "
با ترس آب دهنمو قورت دادم و بدون فکر شونه های ضعیفمو بالا انداختم. " من میتونم... موهای زیر بغلتو ببینم. "
هری با خودش نیشخند زد و دستاشو کم کم پایین آورد. " خب؟ همه موی زیر بغل دارن. نمیدونستم باید قایمش کنم. "
" من موی زیر بغل ندارم. " ابرومو بالا گرفتم. من هیچوقت موی زیر بغل نداشتم.
" چی؟ تو موی زیر بغل نداری؟ " درحالی که گفت و گوی خجالت آورمون جلو تر میرفت با صدای بلند خندید. " این خوش شانسیه- ولی عادی نیست. شاید تو هنوز کاملا به سن بلوغ نرسیدی. "
" من هیجده سالمه. " وحشت کردم. " یعنی بدنم مشکلی داره؟ "
همونطور که داشت به سوالم فکر میکرد ابروهاشو توی هم کشید و سرشو کج کرد. " پاهات مو دارن؟ "
یه مکث طولانی کردم. " آره. "
" قسمت زنونت مو داره؟ " با کنجکاوی پرسید.
من میخواستم جوابشو بدم ولی بعدش سریع دهنمو بستم. درحالی که لبای مضطربم سعی میکردن از هم جدا شن چشمامو گشاد کردم. " آااا- ا-این اطلاعات خیلی خصوصیه. "
" پس این یه آرهست. " سوراخای بینیشو گشاد کرد و چشمای زمردیشو چرخوند. " احساس خجالت زدگی نکن، هارلی- اگه قسمت زنونت مو نداشت نگران میشدم. "
من با نا راحتی بازوهامو جلوی بدنم حلقه کردم و هری جوری از بالا به پایین بهم نگاه کرد که انگار یه تیکه گوشتم. " من میخوام باهات صحبت کنم. "
YOU ARE READING
Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)
Fanfictionهارلی توماس ؛ یه دختر مسیحی خرد شده با اضطراب که از قضاوت کردن اونایی که گناه میکنن لذت میبره هری استایلز ؛ یه پسر خدانشناس خرد شده با احساسات که از گناه کردن لذت میبره [ Persian Translation ] Highest Rank : 12 in Fan Fiction | Sexual Content |