Chapter 25.

1.3K 160 126
                                    


هری روز بعد با سردردی که انتظارشو داشتم داشته باشه از خواب بیدار شد. اون کل روز بدون اینکه چیزی از شب پیش یادش باشه توی خونه گشت و غر زد. اون یادش نمیاد که با یه نفر دعوا کرده، و اون صد درصد وقتی رو یادش نمیاد که ازم خواست تا به جای زخماش دست بزنم. اون وقتی که مست میشه یه قسمت از شخصیتش رو میشه. ولی به نظر من همه اینجورین.

ما آخر هفته زیاد با هم حرف نزدیم. نه به خاطر اینکه عصبانی یا ناراحت بودیم، ولی دلیلش این بود که چیزی نداشتیم که به هم دیگه بگیم. ما حتی همو نبوسیدیم و این یه جورایی خسته کننده بود. این بهم یاد آوری میکرد که چقدر از هری به عنوان یه آدم بدم میاد، جوری که اون با لحنی صحبت میکنه که انگار مرد ها از زن ها بهترن و جوری که خیلی بی ادبه. اون صد در صد از اون نوع آدمایی نیست که من دوس دارم اطرافشون باشم، ولی با این حال هنوز دلم براش میسوزه. بعضی وقتا میتونیم با هم کنار بیایم، حتی میتونیم بخندیم؛ ولی هنوز جای یه چیزی خالیه. و حتی اگه یه شانس کوچیک برای پیدا کردن اون تیکه‌ی گم شده باشه، این حتما گذشتن از مرز های هریه.

درحالی که به نوبت از روی کتابامون میخوندیم توی کلاس انگلیسی نشسته بودم. هری چند دقیقه بعد وارد کلاس شد و مثل همیشه دیر کرده بود. خانوم ولنتاین با رسیدن هری ابروهای خوش فرمشو بالا برد و چشمای آبی کریستالیش رو چرخوند. " هری، اگه میخوای کاری کنی که این دیر بودنت هر دفعه تکرار بشه شاید دلت بخواد که وقتی فصل سی و چهار رو میخونیم تو آقای دارسی باشی. "

" نه ممنون. "

چشمامو به خاطر جواب بی ادبانش درشت کردم، و همونطور که خانوم ولنتاین یه نیشخند روی لباش داشت چند نفر دیگه ام همین کارو کردن. " معذرت میخوام؟ "

" نه ممنون. "

" شنیدم چی گفتی. " با طعنه گفت. " فقط تظاهر کردم که نشنیدم تا بتونی با کلمات بهتری جوابمو بدی. "

" من قرار نیست برای کلاس بخونم- "

" پس از کلاس برو بیرون. " بهش دستور داد.

هری با خستگی نفسشو بیرون داد و بالاخره کتابشو باز کرد. خانوم ولنتاین برای بار دوم نیشخند زد و شروع کرد به بلند خوندن فصل سی و چهار. میدونستم که هری دیگه انقد عوضی نیست.

بعد از یکی دو دقیقه نوبت هری شد که بخونه. آقای دارسی به دیدن الیزابت رفته بود و موقع وارد شدن استعداد های هری به صحنه بود. " من بیهوده تلاش کردم- "

" خدایا، نه. " خانوم ولنتاین با لحن تلخی پرید وسط حرفش. " یکم احساس توش بذار. این قسمت مورد علاقم از کتابه، بهش گند نزن. "

" همه نمیتونن نقش بازی کنن. " هری باهاش دعوا کرد و صبرشو سنجید.

" ولی همه میتونن تلاش کنن. و تو، هری- تو تلاش نمیکنی. "

Call Boy. (Harry Styles Fan Fiction)Where stories live. Discover now