های گایز
اینجا قراره ی زندگی عادی زیامی داشته باشیم...
راستش انتظار ندارم خیلیا خوششون بیاد یا بیان بخونن،یا خیلی خسته کنندس براشون،باخودم گفتم
شاید بعضیاتون واقعا از داستانای حاشیه دار و این حرفا خسته شدین،اینجا زندگی کاملا عادی زین و لیام وپسرشونه.هاها
بله پسرشون،اونا ی پسر ۱۳ساله دارن
نه ی پسر ۱۳ساله عادی
ی پسر ۱۳ساله ای ک کاملا با همسنای خودش فرق داره،
بذارید یکم از خصوصات میلان ۱۳سالرو بهتون بگم
نابغه،فوضول،خرابکار،تخس،مغرور و خلاصه ی بیش فعال بروز
و اینکه قراره این داستان امپرگ باشه وسطاششخصیتای دیگم تو داستان هس پارت بعدی cast ومیذارم باهاشون اشنا میشید
و اینکه اگ میخونید ب بقیم معرفی کنید،چون با بقیه داستانای زیام فرق داره
و اینکه دوس دارم اگ واقعا میخونید حستونو بگید واقعا خوشحال میشم
باتچکر.
YOU ARE READING
Absolute Calm(ziam Mpreg)
Fanfiction"آرامش با یه لبخند شروع میشه و منو تو ، بیست سال لبخند زدیم ، ما تا ابد لبخند میزنیم ، چون به آرامش ابدی محتاجیم!" ⚠"Mpreg"