•Part 8•

1.8K 213 42
                                    


د.ا.ن لیام:

زین رفت تو‌اتاق تا لباساشو‌بپوشه،رفتم سمت اتاق میلان تا مطمئن شم حمامه،

وقتی صداش از حمام میومد رفتم زدم ب در

ل:میلان داری حمام میکنیا،جنگ ک نیس،چرا داد میزنی عزیز من

م:بابا این الکس فلان فلان شده نمی ایسته یجااا،الان میکشممشش دیگ، خفه خون بگیر لامصب

چشامو چرخوندم و رفتم تو
تا منو دید سریع پرده ک پیش وان بود و کشید

م:حمامه ها،نه طویله

خندیدم ایستادم پشت پرده دستمو دراز کردم سمتش

ل:اون لاک پشت بیچاررو بده ب من تا ی بلایی سرش نیوردی،سریع حمام کن بیا بیرون زودباش

م:نه نه غلط کردم،بذا بش شامپو بزنم ،نمیکشمش قول میدم

چشامو رو هم فشار دادم

ل:میلان میدیش ب من یا بیام بزور بگیرمش

م:اه،باشه بابا بیا

ل:افرین پسرم،دادم نزن

الکس و‌گرفتم ازش و رفتم بیرون،بیچاره از ترس سرشو برده بود تو لاکش،گذاشتمش ی گوشه،ی نگا ب اتاقش انداختم،مصلا تمیزش کرده بود، لباسا رو چپونده بود تو کمد ک دیگ داشت در کمد باز میشد،کتاباشو ریخته بودن تو‌قفسه،

پرده ها رو کشیدم کنار و رفتم سمت کمد و درشو‌باز کردم،هرچی لباس بود ریخت بیرون، پوفی کشیدم همشونو چیدم تو‌کمد،کفشاشو ک ی گوشه پرت شده بودنم گذاشتم،ی دست لباس ور داشتم گذاشتم رو تخت براش

خاستم برم بیرون ک صداش اومد

م:ددییییی

ل:جانم

رفتم پشت در تا ببینم چی میگ

م:لب تاپ و روشن کن برو تواهنگام یکی و  بذار دلم گرفت

ل:میلان مگ میخوای کوه بکنی،ی دوش بگیر بیا بیرون دیگ

رفتم سمت. لب تاپ شو روشنش کردم،رفتم تو فایل اهنگای مسخرش ک همش صدای داد میومد نمی دونم چی میفهمه ازینا،یکی و گذاشتم رفتم سمت در،میلانم شرو کرد ب داد زدن مصلا داشت باش میخوند،چشامو چرخوندم و رفتم بیرون،

رفتم سمت اشپزخونه،ماریا اومده بود داشت غذا درس میکرد
از وقتی میلان بدنیا اومد ماریا همیشه کارای خونرو انجام میداد،زن مسن و مهربونی بود بهش اعتماد داشتیم،میلانم باش کنار‌میومد،البته با تهدیدای زین

Absolute Calm(ziam Mpreg)Where stories live. Discover now