•part 30•

2.3K 217 122
                                    

با صداهای نامفهومی که به گوشش میرسید چشاشو اروم باز کرد

به لیام نگاهی انداخت که صورتش خیس از عرق شده بود و تو خواب ناله میکرد

با نگرانی رو تخت نشست و دستای مشت شده لیام و که به ملافه ها چنگ میزد و تو دستش گرفت

بدن داغشو تکون میداد تا بیدار شه
ترس بدی کل وجودشو گرفته بود
شاید اگه هرکس دیگ ای جای زین بود تو اون لحظه هیچ نگرانی نداشت و خیلی اروم شوهرشو که اسیر کابوسای شبانه شده بود بیدار میکرد و دوباره به خواب میرفتن
اما این زین بود

حساسیتی که بدون هیچ دلیلی مغزشو مثل خوره میخورد

میدونست لیام با این همه فشار و سختی که  اینهمه مدت تحمل کرده شرایط روحیش مناسب نیست و بیشتراز هروقت دیگ ای روش حساس شده بود
فقط زیادی ترس از فردا داشت

دستشو اروم روی صورت خیسش میکشید و اسمشو پشت سرهم صدا میزد

ز:لیام...لیام عزیزم ...بازکن چشاتو

لیام که تو دنیای دیگه ای بود با صدای ارامش بخشی که تو اون لحظه فرشته نجاتش بود از خواب پرید و رو تخت نشست

نفس نفس میزد و با شوک به زین نگا میکرد
وقتی به جفتش نگاهی انداخت و از وجود میلان مطمئن شد نفس عمیقی کشید و لیوان و اب و از دست زین گرفت

ضربان قلب بالا رفتش لرزه به تنش انداخته بود و خواب تلخ و نفسگیر چند لحظه پیشش همه چیزو بدتر کرده بود

دستای زین رو شونه هاش قرار گرفتن و دوباره سرشو روی پالش گذاشت

رو به زین که یه دستشو به سرش تکیه داد بود برگشت و تو چشای روشنش که تواون تاریکی کل زدگیشو روشن کرده بود نگا کرد

ل:اروم نیستم زی،وقتی چشمام بستش اروم نیستم
 
با لبای گرمی که رو پیشونیش قرار گرفتن همزمان چشاشو بست و از بین لبای نیم بازش نفسو بیرون میداد

ز:یادت باشه یکی اینجا هست که نذاره حتی یک لحظه ام احساس ناارومی بکنی لیام،من اینجام فرشته مهربونم،

ناخداگاه این لبخند شیرینش بود که رو لباش نقش بست
چشمای خستشو دوباره بست و با نوازشای زین به خواب رفت.


با حس لمس چیزی روی صورتش اروم چشاشو از هم باز کرد،وقتی با چشای عسلی و روشن میلان روبه روشد بزرگترین لبخند عمرش رو لباش نقش بست

ازین اروم تر نمیتونست باشه
صبحش با چشای عسلی پسرش شیرین شده بود و فقط بوسه اول صبحشو از شوهرش میخاست

انگشت میلان و که اروم روی صورتش میکشید و تو دستش گرفت و چندبار بوسید

میلان سریع عکس العمل نشون داد و دستشو از لبای لیام دور کرد و پشتشو به لیام داد

Absolute Calm(ziam Mpreg)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang