اگه این بوک یا بقیه بوکای پیج و میخونید پیج و فالو کنید لطفا!
.
از پله ها اومد پایین و وقتی زین و درحال وارد شدن از در ورودی دید ایستاد و بهش نگاه کرد که بدون نگاه کردن بهش از جفتش رد شد
طبق عادت همیشگی،زین باید دستشو روی موهاش میکشید و شاید اون وسط یه کشتی کچ حسابی راه مینداختن و این یعنی از دستش دلخوره...ازین متنفر بود که زین حتی یک ساعتم نادیدش بگیره،همیشه دلش میخاست کارایی و انجام بده که زین بهش افتخار کنه و همیشه بهش توجه کنه و الان بدجور گند زده بود
اروم از در بیرون رفت و روی اولین پله جلو در نشست و میمونشو تو بغلش نشوند
به چارلی نگاه کرد که درحال حمل چمدون و وسایل بود و اونارو سریع توی ماشین میذاشت
م:نگاه کن چقد پاچه خواره....البته شغلشه،ولی مهم اینه ازم میترسه
نیشخند زد و دستشو روی سر میمون گذاشت
یه نگاهی بهش انداخت و وقتی چیزی یادش اومد به طرفش چرخید
م:هی...تو هنوز اسم نداری نفله...چی صدات کنم خوبه؟
کمی فکر کرد و چیزی به ذهنش نمیرسید
م:همون میمون خوبی...نه..میتونم گوریل صدات کنم بلاخره هم خانوده اید
بلندش کرد و روی پاهاش نشوند و به لباسش نگاه کرد که حالا دکمه هاش و از شدت خفگی پاره کرده و فقط استیناش سالم مونده بودن
م:گوریل....بهت میاد،مامان بابا که نداری..شایدم دوتا بابا داشته باشی یا دوتا مامان،بهرحال سعی کن فراموششون کنی چون من به فرزندخوندگی قبولت کردم
لبخند دندون نمایی زد و زیادی خوشحال بود.
م:ولی نیومده همه چیزو خراب کردی....
ل:میلان چرا اینجا نش.....
با دیدن اون میمون که اون لباسا تنش بودن حرفش و خورد و فقط تونست از شدت عصبانیت اسم میلان و داد بزنه
ل:میلاااااان
میلان چشاش گرد و شد وقتی موقعیت و درک کرد سریع بلند شد و دوید سمت ماشین و وقتی در و بست قفلش کرد
لیام فقط اون لحظه دلش میخاس اون میمون محو شه از جلوی چشماش،
با عصبانیت رفت سمت ماشینل:میلان من میدونم با تو چیکار کنم..در و باز کن زودباش
وقتی میلان ابروهاشو بالا انداخت بیشتر حرصی شد و به سمت چارلی برگشت
ل:چارلی،زود سوییچ ماشین و بده
بعداز گرفتنش سریع در و باز کرد و میلان پرید صندلی جلو و سریع فرار کرد
وقتی دید توان دویدن دنبالشو نداره نفس عمیقی کشید و سعی کرد ارامششو حفظ کنه
میدونست با وجود میلان و کاراش نمیتونه ارامش داشته باشه تا بچش سالم بدنیا بیاد.
YOU ARE READING
Absolute Calm(ziam Mpreg)
Fanfiction"آرامش با یه لبخند شروع میشه و منو تو ، بیست سال لبخند زدیم ، ما تا ابد لبخند میزنیم ، چون به آرامش ابدی محتاجیم!" ⚠"Mpreg"