•part 34•

1.8K 214 138
                                    

اگه این بوک یا بقیه بوکای پیج و میخونید پیج و فالو کنید لطفا!

.

از پله ها اومد پایین و وقتی زین و درحال وارد شدن از در ورودی دید ایستاد و بهش نگاه کرد که بدون نگاه کردن بهش از جفتش رد شد
طبق عادت همیشگی،زین باید دستشو روی موهاش میکشید و شاید اون وسط یه کشتی کچ حسابی راه مینداختن و این یعنی از دستش دلخوره...

ازین متنفر بود که زین حتی یک ساعتم نادیدش بگیره،همیشه دلش میخاست کارایی و انجام بده که زین بهش افتخار کنه و همیشه بهش توجه کنه و الان بدجور گند زده بود

اروم از در بیرون رفت و روی اولین پله جلو در نشست و میمونشو تو بغلش نشوند

به چارلی نگاه کرد که درحال حمل چمدون و وسایل بود و اونارو سریع توی ماشین میذاشت

م:نگاه کن چقد پاچه خواره....البته شغلشه،ولی مهم اینه ازم میترسه

نیشخند زد و دستشو روی سر میمون گذاشت

یه نگاهی بهش انداخت و وقتی چیزی یادش اومد به طرفش چرخید

م:هی...تو هنوز اسم نداری نفله...چی صدات کنم خوبه؟

کمی فکر کرد و چیزی به ذهنش نمیرسید

م:همون میمون خوبی...نه..میتونم گوریل صدات کنم بلاخره هم خانوده اید

بلندش کرد و روی پاهاش نشوند و به لباسش نگاه کرد که حالا دکمه هاش و از شدت خفگی پاره کرده و فقط استیناش سالم مونده بودن

م:گوریل....بهت میاد،مامان بابا که نداری..شایدم دوتا بابا داشته باشی یا دوتا مامان،بهرحال سعی کن فراموششون کنی چون من به فرزندخوندگی قبولت کردم

لبخند دندون نمایی زد و زیادی خوشحال بود.

م:ولی نیومده همه چیزو خراب کردی....

ل:میلان چرا اینجا نش.....

با دیدن اون میمون که اون لباسا تنش بودن حرفش و خورد و فقط تونست از شدت عصبانیت اسم میلان و داد بزنه

ل:میلاااااان

میلان چشاش گرد و شد وقتی موقعیت و درک کرد سریع بلند شد و دوید سمت ماشین و وقتی در و بست قفلش کرد

لیام فقط اون لحظه دلش میخاس اون میمون محو شه از جلوی چشماش،
با عصبانیت رفت سمت ماشین

ل:میلان من میدونم با تو چیکار کنم..در و باز کن زودباش

وقتی میلان ابروهاشو بالا انداخت بیشتر حرصی شد و به سمت چارلی برگشت

ل:چارلی،زود سوییچ ماشین و بده

بعداز گرفتنش سریع در و باز کرد و میلان پرید صندلی جلو و سریع فرار کرد

وقتی دید توان دویدن دنبالشو نداره نفس عمیقی کشید و سعی کرد ارامششو حفظ کنه
میدونست با وجود میلان و کاراش نمیتونه ارامش داشته باشه تا بچش سالم بدنیا بیاد.

Absolute Calm(ziam Mpreg)Where stories live. Discover now