•Part 21•

1.8K 171 60
                                    

اشلی بد یک ساعت هنوز مشغول انتخاب لباس مناسبش واس امشب بود

نمیدونست چجوری باید بظر برسه،دلش میخاس جلوی اون اقای چش ابی ک چند وقته ی حسایی بش  داره خوب جلوه بده...البته اینو خودش فهمیده ک حسشون میتونه دوطرفه باشه...

وقتی لباسی ک تو تنش بود و تو اینه دید ی لبخند زد و لبشو گاز گرفت،وقتی دوش گرفت موهاشو خشک کرد و حاضر شد.

میدونست ک میلان مطمئنن هنوز اماده نیس پس پا تند کرد سمت اتاقش و در‌و‌محکم بازکرد

وقتی دید سرش از تخت اویزونه و بدنش رو تخته دستشو زد ب کمرش و‌طلباکارانه نگاش کرد

م: اش...اینجا انگار تو فضایی همرو برعکس میبینی...بیا امتحانش کن

اش:تو هنوز نپوشیدی ک...میلان زود باش دیگ الان صدای بابات درمیاد

میلان با اخم بلند شد و‌صاف نشست رو تخت.سرتاپای اشلی و انالیز کرد

م:هی...تو میدونستی این پسره بهت چشم داره و خوشگل کردی؟

اشلی چشاشو چرخوند و رفت سمت میلان

اش:لطفا خفه شو عزیزم...من همیشه خوشگلم‌ این چیزیو عوض نمیکنه

پوزخند زد و رفت طرف کمد میلان تا لباس براش انتخاب کنه

اش:خب بگو ببینم،چی میپوشی...خب وایسا ...نظرت اصلا برام مهم نیس...پس...اینو‌میپوشی

اشلی وقتی ی تیشرت کالر دار سفید ک سه تا دکمه داشت و طرحای عجیب غریب روش بود و گرفت جلو‌ی میلان و با نیشخند گفت
پرتش کرد طرف میلان و ی شلوار جین مشکی ام بهش داد.وقتی کفشای سفیدشم در اورد برگشت سمتش و با‌ لبخند نگا‌کرد

اش:تا ۵دیقه دیگ پایین میبینمت داداش

دستشو‌ رو هوا تکون داد و از اتاق رفت بیرون.

میلان وقتی از بهت اومد بیرون و سرشو تکون داد و مشغول پوشیدن شد.
.

لیام کت چرم مشکیشو رو‌بلوز سفیدش پوشید و پشت زین از اتاق خارج شد

میلان و اشلی پایین منتظر بودن با‌اومدن زین و لیام اشلی بلند شد و بزور میلان و بلند کرد

اش:میلان چرا اقد خرس وارانه رفتار میکنی؟ یا همش خوابی یا بزور از یجایی باید بلندت کنن،پاشو‌ببینم

م:عجب زندگی باحالی دارن خرسا،میخام خرس بشم شاید اصن ی خرس گرفتم ها؟

چشای خمارش‌ک یکم پف کرده بودن از خواب با ذوق گشاد کرد و‌ بلند شد

اش:اووف‌میلان.غلط کردم اصن بسه

ز:خب بریم؟

اش:اره..بریم

اشلی ک سعی میکرد میلان و ک دستاشو حلقه کرده بود دورش و مص‌پاندا چسبیده بود بش و جدا‌کنه جواب زین‌و داد

Absolute Calm(ziam Mpreg)Where stories live. Discover now