•Part 4•

2.1K 246 31
                                    

د.ا.ن زین:
وقتی لی بم زنگ زد و گفت میلان حالش خوب نیس،نفمیدم‌چجوری از شرکت اومدم بیرون و دیلم باهام‌اومد و وقتی رفتم دنبال دکتر هاردی،با سرعت رفتم سمت خونه،قلبم رو هزار میزد،دستام میلرزید و‌نمیتونستم درست فرمونو بگیرم

از وقتی ک میلان ۵سالش بود فهمیدیم ک ریه هاش مشکل دارن،وقتی میدیدم یکی یدونم چجوری سخت نفس میکشه قلبم تیکه پاره میشد،ازون موقع میلان شد نقطه ضعفم،دست خودم نیس ک انقد روش حساسم

دلم طاقت نیورد،دوباره ب لی زنگ زدم و حال میلان و پرسیدم،گفت ک بهتره،هرچند میدونم الان خودش بیخیاله و نمیتونه ی دیقه رو‌زمین بشینه،بخاطر همین کاراشه ک روش حساس شدم،

سریع پیاده شدیم و در و با کلید باز کردم و رفتیم تو،سریع رفتم داخل،تو پذیرایی هری و لویی لم داده بودن و فوتبال میدیدن ،رفتم سمت حال، دیدم میلان رو‌مبل خوابیده و هی ب نایل سیخونک میزنه،مطمنا اگ لیام پیشش نبود الان با این حالش ی قلرو فتح میکرد

لیام وقتی منو دید اومد بغلم کرد،از قیافم فمید ک چقد نگرانم

ل:اروم باش عزیزم،حالش خوبه،

ز:لی داشتم سکته میکردم،

ازم‌ جدا شد و وقتی دکتر هاردی و دید رفت سمتشو و سلام‌کرد،دیلن رفت سمت پسرا و تو پذیرایی روبهرویه تلویزیون،منو و لیام و دکتر هادیم رفتیم تو‌حال پیش میلان ک نایلم پیشش نشسته بود،دکتر هاردی رفت سمت میلان و نشست پیشش و مص همیشه صمیمی باهاش سلام کرد،میلانم با چهره بی روح بش نگا کرد و سلام‌کرد

د:خب اقا میلان،میبینم دوباره شیطنت بازیات کار دستت داد

ل:اره دکتر حالم اصن خوب نیس،نمیتونم نفس بکشم،اون برگه ک توش غیبتارو موجه میکنی کوش درش بیار واقعا خستم میخام برم استراحت کنم

الکی قیافشو جمع کرد و دستشو گذاشت رو سینش و چپ‌چپ ب منو لی نگا میکرد

ز:دکتر فک نکنم مشکله جدی باشه نه؟تا صبح اگ دو دیقه بشینه رو‌زمین خوب میشه

توچشماش نگا کردم و اینارو ب دکتر گفتم،چشماش گرد چ شد ابروهاشو بالا انداخت و اخم کرد

م:تو دیگ با من حرف نزن،ب اندازه کافی امروز عصابمو خورد کردی

بش اخم کردم و انگشت اشارمو تهدید وارانه جلوش تکون دادم و چیزی بش نگفتم
وقتی دکتر معاینش تمام شد بلند شد  و وسالشو گذاشت تو کیفشو با میلان خدافظی کرد،منو لی باش رفتیم تا راهنماییش کنیم

ل:دکتر الان حالش خوبه؟

د:چیز مهمی نیس، ریه هاش مص همیشه حساس شدن،هرچی ضربان قلب بالاتر بره باعث تنگی نفسش میشه،ب هیچ عنوان نباید زیاد بدوعه،هیجان و ترس و عصبی شدن اصلا براش خوب نیس،البته تا جایی ک من ای بچرو میشناسم،زندگیش بدون هیجان هیچ معنی نداره،پس باید بیشتر مراقبش باشید

Absolute Calm(ziam Mpreg)Where stories live. Discover now