•Part 9•

1.7K 194 33
                                    

*سوم شخص*

نینا و دنیل و پسرشون اومدن و ناهار و دور هم خوردن و درباره خاطراتشون از اون زمانی ک زین و لیام باهم اشنا شدن حرف میزدن و‌میخندیدن

ناهار و خوردن و رفتن سمت پذیرایی و رو مبلا نشستن

دنیل:زین پایه ای ی دست شطرنج بیایم،یا مردش نیسی

ز:هه،مطمئنی میخوای با من در بیوفتی؟

د:کاملا

ز:پس بشین ببینم چیکار میکنی

نشستن پشت میز شطرنج

نی:عححح،چقد ضدحالید شما،ی روزو اومدیم دور هم باشیما،شطرنج چیه دیگ
گفت و چشاشو چرخوند

ز:خاهر من تغصیر شوهرته ک اقد ادعاش میشه،بذا ببینیم چیکا میکنه

زین و دنیل مشغول شدن و نینا و لیامم باهم حرف میزدن و‌میخندیدن،ماریا اومد و سینیه قهوه و گذاشت رو میز و‌رو‌ب لیام گفت

ما:چیزی لازم ندارید عاقا

ل:نه ماریا دستت درد نکنه،اگ کاری نمونده میتونی بری درباره اون مرخصی ی هفته ایتم با زین حرف زدم،قبول کرد

لیام ی لبخند ب ماریا زد و ماریا تشکر کرد و ازشون دور شد

صدای دویدن میومد، لیام با ترس پشت سرشو نگا‌کرد ک ی موقع میلان نباشه،وقتی دید داریان داره میاد سمتشو خیالش راحت شد و بش لبخند زد

داریان اومد سمت نینا و نینا بغلش کرد

گذاشتش رو‌پاش و‌لپشو محکم بوسید،لیامم لپشو کشید بش نگا کرد

ل:هی فسقلی،خسته شدی

دا:نا عمو لی، همس تسخیل میلانه اسیتم میتونه ،بیهم میده ادم فژاییه ژشت

اخم کرده بود و دس ب سینه نشسته بود رو ب لیام حرف میزد، نینا خندید و سر پسرشو بوسید

نی:نه پسر خوشگلم ،میلان باهات شوخی میکنه،من بزرگش کردم عزیزم

با این حرف نینا لیام یاد چند سال پیش افتاد ک بخاطر کارای خودش و زین مجبور میشدن ظهرا میلان و پیش نینا بذارن ک اون زمان بیکار ترین فرد ممکن بود و زین‌و لیامم نمیتونستن بچه کوچیکشونو ب ی پرستار بسپارن، بلند زد زیر خنده و سرشو برد عقب

ل:اره چقدم زجر کشیدی واس بزرگ کردنش

نی:وای لی،حاضرم میلان ۶سالرو هرروز پیش خودم نگه دارم ولی میلان ۱۳سالرو شرمنده
گفت و دوتاشون خندیدن

ل:میدونی نینا،پسرم قِلِق داره باید ترفنداشو بلد باشی تا باش کنار بیای،ک منو زینم با صدتا بدبختی داریم عملیش میکنیم

نی:ک صد البته زین بیشتر میتونه با پسرش ک همه رفتاراش با خودش مو نمیزنه کنار بیاد تو ک نمیدونی من و دیلن چی‌ کشیدیم از دستش،با اینکه ازمون بزرگتر بود فوضول تر از هممون بود،خوبیش اینه میلان کسی و‌نداره اذیتش کنه
لیام چشاشو چرخوند و ریز خندید

Absolute Calm(ziam Mpreg)Where stories live. Discover now