نایل و میلان و اشلی رو مبلا نشسته بودن و ب تی وی زل زده بودن تو فیلم غرق بودن،اخرای فیلم بود،وقتی تموم شد میلان ی نفس راحت کشید
م:چقد مضخرف بود
اش:ولی خیلی خوب بود
ن:منم ک خوشم اومد
نایل گفت و اشلی چشاشو چرخوند،
ن:اممم،نظرتون چیه بریم بیرون هوم؟
م:یسس،بریم شهربازی
ن:هستم
اش:اکی،من برم بخوابم شب بخیر
ن:هی،من منظورم سه تاییمون بود
اش:راستش دلیلی نداره من با شما بیام بیرون
م:چرا داره،مگ نگفتی ما با هم دوستیم،منو بگو باور کردم
اش:خب ملومه دوستیم..ولی خب...اکی..باشه قبوله،من برم حاضر شم
وقتی اشلی برگشت ک بره بالا نایل دستشو مشت کرد رو هوا تکون داد، بطور نامحسوس مشتشو کوبید ب مشت میلان
میلان رفت بالا سریع شلوار جینش ک رو زانوهاش پاره بود و با ی هودی قرمز پوشید،کلاه سیاهشو گذاشت رو سرش و رفت پایین
م:من امادم بریم
ن:تو ک مهم نیسی اشلی کجاس؟
م:درس حرف بزن، خانم اشلی
نایل چشاشو چرخوند و حرفشو اصلاح کرد
ن:خانم اشلی کجا هستن
اش:من اینجام،خیلی خب بریم
نایل سرتاپای اون دختر و نگا کرد،خیلی ساده و زیبا بنظر میرسید،شلوار مشکی و ی کت چرم مشکی،با ی صورت ساده ک موهاشو باز کرده بود و دورش ریخته بود،شاید نایل دنبال کسی میگشت ک مص این دختر ساده و در حین حال زیبا باشه،شاید هیچ ادم ساده و زیبایی دورورش تاحالا پیدا نکرده بود...
م:بسه خیلی ضایعی
میلان همینجور ک ی لبخند گنده رو صورتش بود نامحسوس جوریک فقط نایل بشنوه لب زد و زد ب پهلوش
ن:امم.خیلی خب بریم
اش:میلان،نمیخای زنگ بزنی ب باباهات خبر بدی،شاید یموقع زنگ بزن ب تلفن خونه نگران شن،
م:بیخیال اشلی،ب بابام پیام میدم،بریم دیگ
اش:اکی
رفتن سمت ماشین نایل،نایل رفت در جلو رو واس اشلی باز کرد تا بشینه،وقتی دید داره در عقب و باز میکنه شونه هاش افتاد،هیچ وقت بلد نبود مص جنتلمنا رفتار کنه
میلان رفت سمت اشلیم:اشلی میشه جلو بشینی،من خوشم نمیاد از جلو خفه میشم عقب راحتم
اشلی ب نایل نگا کرد ک لبخند میزنه،سرشو تکون داد و نشست و نایل در و بست قبل از اینکه بشینه ی چشمک واس میلان زد،میلانم انگشتم شصتشو اورد بالا، نشست پشت فرمون و از خونه زد بیرون.
.
نایل ک داشت رانندگی میکرد،تازه فهمید چ گندی زدی،میدونست وقتی رفتن شهربازی میلان ی دیقم عمون بهشون نمیده ومیخاد از فرصت نبودن زین و لیام سو استفاده کنه و همه وسیله های بازی و سوار شه،میدونست اگ دوباره حالش بد شه زنده از زیر دست زین بیرون نمیره،پس تصمیم گرفت ی پیشنهاد. دیگ بده
YOU ARE READING
Absolute Calm(ziam Mpreg)
Fanfiction"آرامش با یه لبخند شروع میشه و منو تو ، بیست سال لبخند زدیم ، ما تا ابد لبخند میزنیم ، چون به آرامش ابدی محتاجیم!" ⚠"Mpreg"