•part 32•

2K 229 268
                                    

گایز
قبل از اینکه این پارت و بخونید به اینجا توجه کنید که من هی نخام واسه بعضیا بگم

اینجا تو این فف این مدلیه که زین مرد خونس و لیام دوتا شکم زاییده/:
ازین رک تر بگم؟
این طرز فکر منو کساییه که این داستان و میخونن،دیگه واقعا این مشکل من نیست که بعضیا نمیتونن لیام حامله رو تصور کنن/:
اجباری به خوندن نیست دوستانی که ایراد میگیرید*عده اندکی*
خلاصه خاستم کلی بگم که دونه دونه واس ی عده کمی توضیح ندم این موضوعو

پارت جدید و بخونید و ووت و کامنت فراموش نشه😉

.

بعداز پیاده شدن از ماشین دیلن،به سمت در خونه رفت و با ظاهر شدن یهویی چارلی جلو در هول شد و سریع کول پشتیش و که صدای عجیب غریبی ازش میومد و پشتت با دوتا دستاش قایم کرد

نمیدونست قراره چی پیش بیاد فقط میدونست که هرجور که شده اون موجود تو کیفشو باید با خودش تو خونه میورد
میدونست لیام با دیدنش عصبانی میشه و زین میتونه انواع تنبیهارو براش درنظربگیره
ولی میلان قید همه چیز و دربرابر علاقش به اون موجود زده بود

چ:هی پسر،اومدی..بابات گفت بیام دنبالت

میلان با هول لبخند زوری زد و رو دوتا پاهاش تکون میخورد، سعی میکرد عقب عقب به سمت در بره تا مبادا چارلی چیزی بفهمه

م:اره..یعنی..اومدم دیگه..خودم اومدم

خنده فیکی کرد و سریع وارد خونه شد

با اخرین سرعت راه رفتننی که در توانش بود به سمت پله هارفت

کوله پشتی و که به طور ناجوری تکون میخورد و جلو گرفت و کمی از زیپشو باز کرد

م:هییس،خفه خون بگیر میمون،فهمیدی چی گفتم؟

میمونی ک با خودش حمل میکرد دستشو روی سرش کشید و به میلان نگاه میکرد
دیلن بعداز اینکه میلان و اورد پیش خودش وقتی اروم بودن میلان میدید نتونست طاقت بیاره و بردش بیرون که حاصل بیرون رفتنشون اون میمون بیچاره بود که سرنوشتش دست میلان افتاده بود..

زیپ و بست و دوباره تقلاهای اون میمونم شروع شد
به سمت اتاقش رفت و کیف و پرت کرد روی تخت و دوباره اون حیوون و از تو کیف دراورد

م:حالا کجا بذارمت که کسی نفهمه نفله؟

دستشو به کمرشو زد و کل اتاق و از نظر گذروند
هیچ ایده ای نداشت که اون وکجا بذاره که زین و لیام نبیننش

با صداهایی که از بیرون به دراتاقش نزدیک تر میشدن چشماش از ترس گرد شد و با دست پاچگی میمون و زیر تخت هل داد

م:جرعت داری از جات تکون بخور تا ببین چه بلایی سرت میارم

با صدای اروم و ترسناک گفت و از جاش بلند شد
با شنیدن صدای دستگیره در سریع روی تخت نشست و کتابشو که از هول برعکس گرفته بود و تو دسش گرفت

Absolute Calm(ziam Mpreg)Where stories live. Discover now