قلتی زد و برای پوزیشن راحت تر ، روی شکم دراز کشید ،دستشو زیر پالش گذاشت و از خنکی ای که روی پوست گونش احساس کرد باعث شد لبخند محوی روی لبش بشینه و هومی زیر لب بگه.
با باز کردن یکی از چشماش ، تازه متوجه شد که هوا روشنه و خورشید طبق معمول داره از لایه پرده ها نورشو به داخل اتاق هل میده تا شاید الارمی باشه و وظیفه صبح گاهیشو به خوبه انجام بده
نگاهی به اون دو نفر که نزدیک بهش توی بغل هم فرو رفته بودن و حتی نورخورشیدم جوابگوی خوابشون نبود انداخت و لبخند پهنی که هرصبح با دیدن اون دونفر روی لباش جا خوش میکنه و زد
به این فکر میکرد که حتی رایان که از همه اونا زودتر از خواب بیدار میشد ، حالا زین به خوبی تونست اونو هم مهار کنه و خواب سنگینش مثل ویروس واگیر دار به بچشم نفوذ کرده بوددستشو تکیه گاه بدنش قرار داد و برای برداشتن گوشیش از میز کنارتخت دستشو دراز کرد و بعداز چک کردن ساعت ، دوباره کارای روتین هرروزشونو که شروعش از بیدار کردن زین و تهش به اسرار و بحث با میلان برای موندن تو خونه و مواظبت از رایان ختم میشد و برای خودش مرور کرد
با انزجار از تخت گرم و نرمش دل کند و حالا به اونطرف تخت قدم برداشت و لبه اون کنار زین نشست
دستشو روی بازوی اون گذاشت و هنوز اثرات خواب و کسلی اول صبح و میتونست حس کنهل:زی
خمیازه ای کشید و حالا تصمیم گرفت سرشو روی بازوی لختش بذاره
تکونی به بدنش داد تا بیدارش کنهل:زین پاشو دیر میشه
با چرخیدن زین سرشو بلند کرد و حالا به چهره خوابالودش که اخم ریزی بین ابورهاش بود نگاه کرد
ل:تاحالا نشده یبار تو منو از خواب بیدار کنی
زین با بازکردن چشماش به لیام که طلب کار بهش نگاه میکرد چشم دوخت و بدون حرف با گرفتن مچ دستش اونو سمت کشید
حالا روی سینش دراز کشیده بود و دستاشو روی موهاش چفت کردز:هنوز وقت هست ، یکم دیگه بخوابیم
ل:زین گفتم پاشو باهات شوخی ندارم
با اخم و صدای خفه ای توی گردنش گفت و دستاشو روی سینش فشار داد
ز:خشم پاندا
پوزخندی زد و همچنان چشماشو بسته بود
لیام با ضربه ای که به وسط پاش وارد کرد ، باعث شد حالا دستاش از دورش شل بشن و تونست روی شکمش بشینهل:شوخی ندارم
شونه هاشو بالا انداخت و لبخندی تحویلش داد
ز:قشنگ داری با کارات عقیمم میکنی ، فک میکنی از بچه سوم خبری نیست؟
با ناباوری به حرفای جدیش میخندید و نمیدونست اینهمه اعتماد به نفس کجای اون مرد جا شده
ESTÁS LEYENDO
Absolute Calm(ziam Mpreg)
Fanfic"آرامش با یه لبخند شروع میشه و منو تو ، بیست سال لبخند زدیم ، ما تا ابد لبخند میزنیم ، چون به آرامش ابدی محتاجیم!" ⚠"Mpreg"