•part 42•

1.6K 197 292
                                    

قلتی زد و برای پوزیشن راحت تر ، روی شکم دراز کشید ،دستشو زیر پالش گذاشت و از خنکی ای که روی پوست گونش احساس کرد باعث شد لبخند محوی روی لبش بشینه و هومی زیر لب بگه.

با باز کردن یکی از چشماش ، تازه متوجه شد که هوا روشنه و خورشید طبق معمول داره از لایه پرده ها نورشو به داخل اتاق هل میده تا شاید الارمی باشه و وظیفه صبح گاهیشو به خوبه انجام بده

نگاهی به اون دو نفر که نزدیک بهش توی بغل هم فرو رفته بودن و حتی نورخورشیدم جوابگوی خوابشون نبود انداخت و لبخند پهنی که هرصبح با دیدن اون دونفر روی لباش جا خوش میکنه و زد
به این فکر میکرد که حتی رایان که از همه اونا زودتر از خواب بیدار میشد ، حالا زین به خوبی تونست اونو هم مهار کنه و خواب سنگینش مثل ویروس واگیر دار به بچشم نفوذ کرده بود

دستشو تکیه گاه بدنش قرار داد و برای برداشتن گوشیش از میز کنارتخت دستشو دراز کرد و بعداز چک کردن ساعت ، دوباره کارای روتین هرروزشونو که شروعش از بیدار کردن زین و تهش به اسرار و بحث با میلان برای موندن تو خونه و مواظبت از رایان ختم میشد و برای خودش مرور کرد

با انزجار از تخت گرم و نرمش دل کند و حالا به اونطرف تخت قدم برداشت و لبه اون کنار زین نشست
دستشو روی بازوی اون گذاشت و هنوز اثرات خواب و کسلی اول صبح و میتونست حس کنه

ل:زی

خمیازه ای کشید و حالا تصمیم گرفت سرشو روی بازوی لختش بذاره
تکونی به بدنش داد تا بیدارش کنه

ل:زین پاشو دیر میشه

با چرخیدن زین سرشو بلند کرد و حالا به چهره خوابالودش که اخم ریزی بین ابورهاش بود نگاه کرد

ل:تاحالا نشده یبار تو منو از خواب بیدار کنی

زین با بازکردن چشماش به لیام که طلب کار بهش نگاه میکرد چشم دوخت و بدون حرف با گرفتن مچ دستش اونو سمت کشید
حالا روی سینش دراز کشیده بود و دستاشو روی موهاش چفت کرد

ز:هنوز وقت هست ، یکم دیگه بخوابیم

ل:زین گفتم پاشو باهات شوخی ندارم

با اخم و صدای خفه ای توی گردنش گفت و دستاشو روی سینش فشار داد

ز:خشم پاندا

پوزخندی زد و همچنان چشماشو بسته بود
لیام با ضربه ای که به وسط پاش وارد کرد ، باعث شد حالا دستاش از دورش شل بشن و تونست روی شکمش بشینه

ل:شوخی ندارم

شونه هاشو بالا انداخت و لبخندی تحویلش داد

ز:قشنگ داری با کارات عقیمم میکنی ، فک میکنی از بچه سوم خبری نیست؟

با ناباوری به حرفای جدیش میخندید و نمیدونست اینهمه اعتماد به نفس کجای اون مرد جا شده

Absolute Calm(ziam Mpreg)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora