د.ا.ن لیام:
غذا رو خوردیم و رفتیم سمت مبلا،پسرا ولو شدن رو مبل
ن:هی لی،ی فیلم خفن بذار ببینیم
ل:خفن منظورت فیلمای میلانه؟
ن:یا مسیح،نه لیام من کی همچین حرفی زدم،مگ خودمو نمیخام فیلمای اونو ببینم،اصن مگ فیلمن اونایی ک میبینه؟یا دارن یکیو تیکه تیکه میکنن،یا دارن اعضای بدنشو در میارن،چیزی جز خون نمیتونی تو فیلم ببینی،تازه فهمیدم اون پیوند سگ و گربه و از کجا خورده ب مخش،اونسری بزور نشوندم ی فیلمی گذاشت تا ی هفته خوابم نبرد لیام،سرجدت تمومش کن دیگ
ل:باشه بابا چرا گریه میکنی،بخوایم نمیتونم فیلماشو واست بذارم،خط قرمزش فیلماشن
لو:من ریدم ب فیلمایی ک خط قرمز میلانن
ز:خفه شید دیگ،برید ی کوفتی بذارید ببینیم
ل:نایل برو کشو پایین میز و باز کن ببین چی پیدا میکنی
نایل رفت سمت میز و سیدیارو ریخت بیرون و ی فیلم انتخاب کرد گذاشت،خوابید رو مبل،همه غرق فیلم بودن،سرمو گذاشتم رو شونه زین،حس ارامش و امنیتی ک همیشه از شونه هاش و وجودش میگیرم و دوباره ب خودم تزریقش کردم،کسی ک واس اولین بار تو زندگیم عاشقش شدم،شد همه ی دار و ندارم،شد دلیل زنده بودنم و مطمئنم بد این همه سال بازم هرروز بیشتر عاشق و شیفتش میشم،
داشتم ب گذشته ها فک میکردم،ب روزایی ک تصمیم گرفتیم بچه دار شیم،وقتی بعداز کلی تحقیق و سوال،برای بچه دار شدن ،مطمئن شدم ازینکه بیشتر میخام بچمون از خودمون باشه،از وجود دوتامون باشه تا ی بچرو ب فرزند خوندگی قبول میکردیم،بعداز عمل،وقتی تازه حس کردم ی نفر دیگ داره لحظه ب لحظه ای ک میگذره و تو وجودم رشد میکنه ،اون زمان همه چیز مال من بود،حس کردم همه چیز دارم،حس کردم کل دنیا مال منه،الان ک بچم بزرگتر شده حسمم قوی تر شده هنور همون حس داشتن کل دنیا رو دارم حتی بیشتر،
با صدای در از فکر اومدم بیرون ،بلند شدم و رفتم در و باز کردم،میلان سریع پرید داخل دیلنم پشت سرش اومد،ب قیافش خندیدم و زدم ب بازوش
ل:خسته نباشی دلاور
د:حرف مسخره ای بود لیام،ادمی ک با پسرت میره بیرون مگ میشه خسته نباشه
چشاشو چرخوند و رفتیم تو،بیچاررو حسابی خسته کرده،نمیفمم چرا انرژیش تموم نمیشه،هیچ وقت این اتفاق تا حالا نیوفتاده...
م:چارمندم کو،براش غذا ااوردممم،
داد میزد و کل خونه و میگشتن:بیا پیش منه
نایل خم شد و از پایین مبل اون افتاب پرست یا مارمولک هرکوفتی ک بود و ورداست،میلان سریع اومد سمتش و اونو ازش گرفت،
ز:اصلن ازش خوشم نیومد،میندازیش بیرون
م:باشه ولی خودمم باش میرم
YOU ARE READING
Absolute Calm(ziam Mpreg)
Fanfiction"آرامش با یه لبخند شروع میشه و منو تو ، بیست سال لبخند زدیم ، ما تا ابد لبخند میزنیم ، چون به آرامش ابدی محتاجیم!" ⚠"Mpreg"