•Part 12•

1.7K 205 22
                                    

لیام ابروهاشو انداخت بالا و با اخم ریزی ک بین ابروهاش بود ب زین نگا میکرد

ل:پرستار واس چی؟

ز:سم گفت ی شرکت امریکایی پیشنهاد همکاری داده،باید ی چند روز بریم امریکا ورگن ب ضررمونه اگ از دستش بدیم

ل:خب این ک خیلی خوبه ولی پرستار واس چی

ز:لی عزیزم، شرکت بنام توام هس،دوتاییمون حتما باید باشیم واس قرارداد،میلان و ک نمیتونیم تنها بذاریم

ت:خب من چند روز دیگ میرم بردفورد زین مشکلی ک‌پیش نمیادپسرم،میلان پیش من بمونه

ز:ن مامان،مگ نگفتی خاله جولیا وقت عمل داره،اون ک کسی و نداره بیچاره،باید بری پیشش

ل:حالا کی باید بریم؟

ز:فردا ساعت1پروازه

ل:زین ما چجوری تا فردا ظهر پرستار پیدا کنیم

ز:نگران نباش لی اون با من،الانم پاشو بریم چیزا رو جمع و جور کنیم

بلند شدن و رفتن سمت در،تریشا باهاشون تا دم در اومد،لیام تریشا و بقل کرد و زینم خدافظی کرد و سوار شدن
.
میلان و دیلن وکارول وقتی ک شامشونو خوردن میلان پیشنهاد داد ک جرعت حقیقت بازی کنن،

میلان رفت ی بطری اورد و سه تاییشون نشستم رو زمین،

بطری و چرخوند و افتاد ب میلان و کارول،
کارول ی لبخند شیطانی زد و از میلان پرسید

کا:خب،جرعت یا حقیقت؟

م:ازونجایی ک حوصله ندارم حقیقت
میلان گفت چشاشوچرخوند

کا:اکی،اممم....تاحالا عاشق ی دختر شدی؟

کارول ی ابروشو بالا انداخت و با لبخند ب میلان نگا کرد،میلان عدای بالا اوردن و در اورد و زد زیر خنده

م:ازشون متنفرم

د:اکی مطلبو گرفتم یکی مص باباتی،برچرخون (جون،میلان گی😂💦)

کارول خندید و موهای میلان و بهم ریخت
میلان دوباره بطری و چرخوند و افتاد ب خودشو دیلن

م:جرعت یا حقیقت ترسو

د:خب معلومه جرعت

گفت و ی پوزخند زد

کا:میلان لدفا،ما قرار ازدواج
گذاشتیم،میخایم بچه دار شیم شوهرمو ازم نگیر

کارو دستشو حلقه کرد دور گردن دیلن و اشکای خیالیشو پاک کرد

م:باشه باشه گریه نکن نمیکشمش،ولی....
ب دیلن نگا کرد و نیشخند زد

م:یکم از خونتو میخام

دهن کارول و دیلن ی متر باز شد و با تعجب نگاش میکردن

د:خون من؟چجوری ینی چی میلان

Absolute Calm(ziam Mpreg)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang