هری درحالی که میشل بغلش بود رو مبل نشست و با دوتا دستش گرفتش روبه روش
ه:این چرا انقد لاغر شده،تادیروز منم میخورد
م:کسی بهش چیزی نمیداد بخوره
ه:لیام نباشه همتون ا گشنگی میمیرید به جان خودم
سرشو تکون داد و میشل و داد دست میلان و بلند شد
دو قدم دور نشده بود که سرجاش ایستاد
برگشت و نیم نگاهی به میلان انداخت که به تی وی زل زده بودگوشه لبشو گاز گرفت و نیشخندی زد
میخاست کار لیام و راحت کنه تا حداقل نگران این یکی نباشه،میخاست زیر زبون میلان و بکشه ببینه چه عکس العملی دارهبرگشت و از پشت مبل دستاشو گذاشت رو شونه های میلان و خم شد سمت گوشش
ه:میلان
میلان که محو فیلم بود اصلا حواسش به هری نبود و بهش توجه نکرد
هری دوباره صداش زد و داشت کلافش میکرد
ه:میلان با توام توله سگ
داد زد و میلان از ترس پرید و برگشت سمت هری
م:چیه
هری سعی کرد ارامش خودشو حفظ کنه و لبخند بزنه
دور زد و نشست جفتش و دستشو انداخت دور شونه هاشه:میخام ی سوال ازت بپرسم گوش بده
م:بگو
ه:ببین،خب...تو فک میکنی اگه ی نفر خواهر یا برادر داشته باشه خوبه یا بد
ابروهاشو انداخت بالا و موهای میلان و زد بالا
م:خب...چمیدونم،شاید یکی خوشش بیاد شایدم نیاد
ه:دارم از تو میپرسم،تو خوشت میاد؟
میلان شونه هاشو بالا انداخت و روشو از هری گرفت
م:برام مهم نیست،ولی...
ه:ولی چی
هری با لبخند شیطونی پرسید و لباشو جمع کرد
م:ولی اصلا دلم نمیخاست یه خواهر داشته باشم،اگ داشتم میتونستم تا الان رگاشو از بدنش جدا کنم و باشون پاپیون درست میکردم
هری با چشای درشت شده به نیم رخ میلان نگاه کرد
اون لحظه دعا میکرد که بچه دختر نباشه
اب دهنشو قورت داد و سرسو تکون داده:اها
م:حالا خیلی واجب بود الان اینو ازم بپرسی؟نصف فیلم رفت با سوال مسخرت
ه:خیلی خب حالا
هری بلند شد و سریع خودشو به لیام که تو کتابخونه گوشه خونه بود رسوند
لیام کتاباشو با دلتنگینگاه میکرد و دوباره میچید سرجاش
ه:لیام لیام
YOU ARE READING
Absolute Calm(ziam Mpreg)
Fanfiction"آرامش با یه لبخند شروع میشه و منو تو ، بیست سال لبخند زدیم ، ما تا ابد لبخند میزنیم ، چون به آرامش ابدی محتاجیم!" ⚠"Mpreg"