•part 31•

2.2K 214 172
                                    

هری درحالی که میشل بغلش بود رو مبل نشست و با دوتا دستش گرفتش روبه روش

ه:این چرا انقد لاغر شده،تادیروز منم میخورد

م:کسی بهش چیزی نمیداد بخوره

ه:لیام نباشه همتون ا گشنگی میمیرید به جان خودم

سرشو تکون داد و میشل و داد دست میلان و بلند شد

دو قدم دور نشده بود که سرجاش ایستاد
برگشت و نیم نگاهی به میلان انداخت که به تی وی زل زده بود

گوشه لبشو گاز گرفت و نیشخندی زد
میخاست کار لیام و راحت کنه تا حداقل نگران این یکی نباشه،میخاست زیر زبون میلان و بکشه ببینه چه عکس العملی داره

برگشت و از پشت مبل دستاشو گذاشت رو شونه های میلان و خم شد سمت گوشش

ه:میلان

میلان که محو فیلم بود اصلا حواسش به هری نبود و بهش توجه نکرد

هری دوباره صداش زد و داشت کلافش میکرد

ه:میلان با توام توله سگ

داد زد و میلان از ترس پرید و برگشت سمت هری

م:چیه

هری سعی کرد ارامش خودشو حفظ کنه و لبخند بزنه
دور زد و نشست جفتش و دستشو انداخت دور شونه هاش

ه:میخام ی سوال ازت بپرسم گوش بده

م:بگو

ه:ببین،خب...تو فک میکنی اگه ی نفر خواهر یا برادر داشته باشه خوبه یا بد

ابروهاشو انداخت بالا و موهای میلان و زد بالا

م:خب...چمیدونم،شاید یکی خوشش بیاد شایدم نیاد

ه:دارم از تو میپرسم،تو خوشت میاد؟

میلان شونه هاشو بالا انداخت و روشو از هری گرفت

م:برام مهم نیست،ولی...

ه:ولی چی

هری با لبخند شیطونی پرسید و لباشو جمع کرد

م:ولی اصلا دلم نمیخاست یه خواهر داشته باشم،اگ داشتم میتونستم تا الان رگاشو از بدنش جدا کنم و باشون پاپیون درست میکردم

هری با چشای درشت شده به نیم رخ میلان نگاه کرد

اون لحظه دعا میکرد که بچه دختر نباشه
اب دهنشو قورت داد و سرسو تکون داد

ه:اها

م:حالا خیلی واجب بود الان اینو ازم بپرسی؟نصف فیلم رفت با سوال مسخرت

ه:خیلی خب حالا

هری بلند شد و سریع خودشو به لیام که تو کتابخونه گوشه خونه بود رسوند

لیام کتاباشو با دلتنگی‌نگاه میکرد و دوباره میچید سرجاش

ه:لیام لیام

Absolute Calm(ziam Mpreg)Where stories live. Discover now