•Part 23•

1.8K 177 72
                                    


دو روز از وقتی ک به سفر استرالیا اومدن میگذره و‌ قصد دارن تا اخر هفته تو ملبورن تو ویلا یا همون خونه بزرگی ک اونجا بودن و واس همشون جا بود بمونن و شاید تونستن خودشونو از مشغله هاشون دور کنن و به لحظشون فک کنن

همه تو پذیرایی بزرگ اون خونه نشسته بودن و مشغول برنامه ریزی بودن

ن:ب نظرم پول بذاریم رو هم اسبی گاوی حشره عجیب غریبی چیزی براش بگیریم سنگین تریم تا دیک بشیم

نایل با ابروهای بالا رفته نظرشو گفت و به اون جمع نگا کرد

ل:نه نایل لدفا زر اضافی نزن،اسم حیوون و نیار که طاقشو ندارم دیگ

لیام با قیافه جمع شده گفت و چشاشو چرخوند

بی حوصله تراز هروقت دیگ بود با اینکه خوشحال بود ک امروز تولد پسرشه و داره هرسال بزرگ شدنشو با چشاش میبینه

ولی بیحالیه بدنش دست خودش نبود،
سرشو تکیه داد به بازوی زین و چشاشو بست تا یکم سر گیجش خوب بشه

د:اصن تو باغ وحش تولدشو بگیریم،عز خوشحالی سکته میکنه بچه

دیلن و کارول اروم خندیدن

ز:بهتره دیگ نظر ندید،چون خودم میدونم چیکار کنم

با چشاش ب ادمایی ک‌روبه روش نشسته بودن یکی یکی نگا میکرد و پوزخند زد

لو:چارساعت کاشتیمون اینجا بد میگی خودت میدونی چیکار میکنی؟ دیکهدم ک شدی..باریکلا

لویی انگشت فاکشو ب زین نشون داد و دست هری و گرفت و بلند شد

لو:برنامتون هرجا ک هس خبر بدید،ما میریم خرید

همینجوری ک از جلو بقیه رد می شدن گفت و رفتن طبقه بالا

لیام سرشو بلند کرد و ب زین نگا کرد

ل:زی..من میرم بالا یکم بخوابم...

زین وقتی بیحالیه صورتشو دید دستشو گذاشت رو صورتش

ز:چیزی شده عزیزم؟خوبی؟

با نگرانی ازش پرسید و لیام سرشو تکون داد و بلند شد و دستشو اروم از دست زین کشید بیرون و رفت سمت اتاق..

ز:میلان کجاس

زین روبه اون سه نفر پرسید و چشاشو دور‌کل خونه چرخوند

وقتایی ک وجود میلان و دور ورش حس نمیکنه ی ترس بدی میاد سراغش ک بدنشو سست میکنه....

ن:اشلی بردش بیرون،همین دور‌وران

زین سرشو تکون داد و بلند شد و بطرف اتاق رفت

شاید بدن اونم ب ی خواب یکی دوساعته نیاز داشت...
.

د:هی لو،چراغا....چراغارو خاموش کن

دیلن درحالی ک تو پنجره کوچیک اونجا نگاه میکرد اروم با تن صدایی پایینش گفت

Absolute Calm(ziam Mpreg)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن