دو روز از وقتی ک به سفر استرالیا اومدن میگذره و قصد دارن تا اخر هفته تو ملبورن تو ویلا یا همون خونه بزرگی ک اونجا بودن و واس همشون جا بود بمونن و شاید تونستن خودشونو از مشغله هاشون دور کنن و به لحظشون فک کننهمه تو پذیرایی بزرگ اون خونه نشسته بودن و مشغول برنامه ریزی بودن
ن:ب نظرم پول بذاریم رو هم اسبی گاوی حشره عجیب غریبی چیزی براش بگیریم سنگین تریم تا دیک بشیم
نایل با ابروهای بالا رفته نظرشو گفت و به اون جمع نگا کرد
ل:نه نایل لدفا زر اضافی نزن،اسم حیوون و نیار که طاقشو ندارم دیگ
لیام با قیافه جمع شده گفت و چشاشو چرخوند
بی حوصله تراز هروقت دیگ بود با اینکه خوشحال بود ک امروز تولد پسرشه و داره هرسال بزرگ شدنشو با چشاش میبینه
ولی بیحالیه بدنش دست خودش نبود،
سرشو تکیه داد به بازوی زین و چشاشو بست تا یکم سر گیجش خوب بشهد:اصن تو باغ وحش تولدشو بگیریم،عز خوشحالی سکته میکنه بچه
دیلن و کارول اروم خندیدن
ز:بهتره دیگ نظر ندید،چون خودم میدونم چیکار کنم
با چشاش ب ادمایی کروبه روش نشسته بودن یکی یکی نگا میکرد و پوزخند زد
لو:چارساعت کاشتیمون اینجا بد میگی خودت میدونی چیکار میکنی؟ دیکهدم ک شدی..باریکلا
لویی انگشت فاکشو ب زین نشون داد و دست هری و گرفت و بلند شد
لو:برنامتون هرجا ک هس خبر بدید،ما میریم خرید
همینجوری ک از جلو بقیه رد می شدن گفت و رفتن طبقه بالا
لیام سرشو بلند کرد و ب زین نگا کرد
ل:زی..من میرم بالا یکم بخوابم...
زین وقتی بیحالیه صورتشو دید دستشو گذاشت رو صورتش
ز:چیزی شده عزیزم؟خوبی؟
با نگرانی ازش پرسید و لیام سرشو تکون داد و بلند شد و دستشو اروم از دست زین کشید بیرون و رفت سمت اتاق..
ز:میلان کجاس
زین روبه اون سه نفر پرسید و چشاشو دورکل خونه چرخوند
وقتایی ک وجود میلان و دور ورش حس نمیکنه ی ترس بدی میاد سراغش ک بدنشو سست میکنه....
ن:اشلی بردش بیرون،همین دوروران
زین سرشو تکون داد و بلند شد و بطرف اتاق رفت
شاید بدن اونم ب ی خواب یکی دوساعته نیاز داشت...
.د:هی لو،چراغا....چراغارو خاموش کن
دیلن درحالی ک تو پنجره کوچیک اونجا نگاه میکرد اروم با تن صدایی پایینش گفت
أنت تقرأ
Absolute Calm(ziam Mpreg)
أدب الهواة"آرامش با یه لبخند شروع میشه و منو تو ، بیست سال لبخند زدیم ، ما تا ابد لبخند میزنیم ، چون به آرامش ابدی محتاجیم!" ⚠"Mpreg"