•Part 15•

1.7K 188 62
                                    

د.ا.ن اشلی:
سوسیسای سرخ شده رو گذاشتم جلوی میشل،دستمو کشیدم رو سرش و از نرمیش لذت بردم،این دوتا مرد گنده حتی ب گربشونم رحم نکردن اینم لوس بار اوردن،

صدای گوشیم اومد و از جیبم درش اوردم، وقتی دیدم پیام از لیام دارم سریع بازش کردم
Liam malik:
"سلام اشلی،فقط خاستم بگم وقتی میلان از حموم اومد بیرون موهاشو خشک کنی،چون زود سرما میخوره،ممنون "

جوابشو دادم و گوشیمو برگردوندم تو‌جیبم،
این بچه داره تو توجه و محبت غرق میشه بد از همه طلب کارم هس،تو هرخونه ای ک‌میرفتم تا مراقب بچه هاشون باشم شاید تاحالا هیچ کدوم از خانواهاشونو ندیدم ک انقد ب بچه هاشون توجه کنن، از صب می رفتم پی کارشون تا شب برمیگشتن انگار ن انگار بچیم دارن البته بچه های دیگ ادم بودن بلا نسبت این گودزیلا

رفتم سمت اتاقشو درو باز کردم، چشمم خورد ب پاهاش ک بدنش زیر تخت بود،رفتم اون سمت تخت و خم شدم سرمو بردم زیر تخت
ی لامپ کوچیک اویزون بود رو تخته چوب تخت و ی عالمه وسایل ریخته بود زیر تخت
وقتی منو دید اول چشاش گرد شد و ترسید ولی بدش سرشو برد پایین‌و پوفی کرد

م:اکی باشه،تو اولین نفری هستی ک اینجا رو میبینه

اش:اوووه،چ افتخاری نسیب من شده،حالا اینجا محل چ کاری هس؟

م:بهت میگم،ولی قول بده ب کسی نگی

اش:قول میدم

انگشت کوچیکمو گرفتم سمتش و اونم همین کارو کرد

م:اینجا میدون جنگ رباطاس،وقتی درسشون میکنم واس اینکه بفهمم چقد قوی ان میارمشون اینجا تا خودشونو نشون بدن

اش:مصلا چجوری

بدنشو کشید بیرون و رفت ،با دوتا از رباطاش برگشت،ی دکمه ای ک زیر یکی از چوبای تخت بود و زد و ی سری چراغ رنگی ک ب سرعت چشمک میزدن و رنگاشو عوض میشد کلا ی فضای دیوونه کننده ای زیر اون تخت درس کرده بود،وقتی ی صدای کر کننده بلند شد از ترس پریدم و سرم خورد ب بالای تخت

اش:اخخخ،این چی بود دیگ

م:ی صفحه ای تو این رباطا  گذاشتم ک وقتی جنگشون شروع میشه با هر ضربه ای ک میخورن صدا میدن و زودتر میمیرن

اش:اوه،عجب خلاقیتی

میلان دکمه های دوتا رباط و زد و شرو کردن ب حرکت کردن، وقتی ک ب هم رسیدن یکی از اون رباطا جلوش باز شد و ی چیزی شبی تیر فلزی محکم خورد ب اون یکی ک دوباره صدای کر کنندش بلند شد و‌سریع گوشامو گرفتم

رباط سفید دوباره بلند شد و رفت سمت اون یکی وقتی ک اتیش پرت کرد بهش خاستم جیغ بزنم و‌میلان و ببرم بیرون،ک میلان دستمو گرفت

م:نترس بابا گازه چیزیشون نمیشه

داشتم اون زیر دیوونه میشدم،سرمو از زیر تخت اوردم بیرون و با حرص نفسمو دادم بیرون،رفتم سمت میلان و پاهاشو کشیدم اوردمش بیرون

Absolute Calm(ziam Mpreg)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora