" سلام . اسم من بیون بکهیونه ، پسری که همیشه رو صندلی اول ردیف وسط میشینه .
من زیاد صحبت نمیکنم . میدونم که تو شاید تو از وجود من باخبر نباشی.
درگیر کسی ام که حتی نمیتونه اسمم رو بخاطر بیاره . (HighSchool) اما تمام این سه سال های اسکول من فقط یه مبصر درس خون و منزوی نبودم ...!
پارک چانیول ،تو با جذبه ،جذاب و شادی و اطرافت پر از دوست و اشناست .
برعکس من !
این سه سال فقط در مورد تو فکر کردم و تمام و تک تک عادتای ریز و درشتت رو حفظ کردم . میدونم که باورش سخته ،ولی
میدونم که از استفاده از چاقو متنفری و استیکت رو هرچقدرم که سخت باشه ، با همون چنگال میبری و میخوری ! از روی تنبلی نیست میدونم عادت کردی .
کلی عادتا و رفتارای دیگه ات هم هستن که میدونم و من عاشقشونم ؛ عاشق وجودتم ..!
کاش توهم بهم توجه میکردی "
اخرین جمله رو که خوند به بکهیون که از استرس و خجالت انگشت هاش رو گاز گاز میزد نیم نگاهی انداخت .
چشمای بک که روش افتادن از خنده منفجر شد .
با اینکه ته او خنده های بی نهایت قشنگی داشت اما توی این وضعیت بکهیون دلش میخواست بکشتش !
اخم هاش رو در هم کرد و بی قرار خودش و صندلیش رو جلو کشید
_چرا میخندی ؟ مشکلی داره
ته او درحالی که از شدت خنده انرژیش تحلیل رفته بود ریز میخندید .
_ پارک وقتی این نامه رو بخونه اولین چیزی که به ذهنش میرسه اینه که " اون شاید شدت ارتعاش گوزمم بدونه! "
بعد با دهنش صداش رو در اورد و دوباره از خنده غش کرد .
بکهیون کاملا با شنیدن این بادش خالی شد و با بدبختی خودش رو روی میز ولو کرد و پیشونیش رو به سطح سرد میز چسبوند .
ته او با خنده ی کشیده ای که بیشترا بخاطر لودگی بود اشک چشماشو پاک کرد و سعی کرد با صاف نشستن نشون بده که دیگه جدی شده .
بکهیون روی میز با صدایی از اعماق چاه نالید :حق باتوئه ،اون مثل من نیست ، احتمالا با خوندن این نامه مثل تو از خنده پاره بشه
احتمال میدم هم که گی نباشه .
صدای کاملا غم زده ی بکهیون رو که شنید ناخوداگاه نیشش جمع شد
حق داشت ، پارک چانیول با اینکه ادم بود قد یه حیوون درنده ترسناک بود
این هم باید به نامه ی بکهیون اضافه میشد که چانیول یکی از گنگسترای مدرسه و البته محل بود !
دوستای بیش از حد حال بهم زنش از همون سال اول ، به یک شیاد تبدیلش کرده بودن .
بکهیونی که نوع غذا خوردن و حالتای صورتش رو از بر بود ، از کثافت کاریاش بی خبر نبود ...
YOU ARE READING
The Walking Gays ~ Comedy Romance ~
Fanfictionچانیول ابروی بکهیون ، همکلاسی #همجنسگراش که #اعتراف کرده عاشقشه رو میبره روز بعد وقتی بیدار میشه همه ی #مردایی که میشناخت #گی شده بودن . تنها راه #متوقف کردنش هم توی #دست های #بکهیونه ... چانبک ، سولی ، شیوچن ،هونهان