سوم شخص .
با اینکه چشماش ضعیف نبودن ولی بهشون اعتماد نداشت ؛ اونا توی اون کوچه واقعا داشتن همو میبوسیدن ؟
باید مطمئن میشد و بیشتر و بیشتر از بیون بکهیون متنفر میشد .
_هی ، میخوام پیاده شم!
به جونگده گفت ، اما جونگده انگار چیزی نشنید ، حتی بیشتر گاز داد . چانیول بلند تر داد زد
_میگم نگه دار!
مینسوک که پشت چانیول نشسته بود ، متوجه صدای بلند چانیول شد ، با خودش فکر کرد ...جاش نا راحت بود؟
مینسوک یکم خودشو کج کرد تا صورت چانیول رو ببینه . وقتی چهره ی پریشون چانیول رو دید بیشتر کنجکاو شد ؛ بلاخره پرسید .
_چی شده؟
جونگده دور از چشم چانیول لبخند خبیثانه ای زد ، یهو دلش هوس کرد یه شعری بخونه ؛ مثل بلبل چهچه زد .چانیول دوبار روی شونه ی جونگده زد .
_هی! کَری؟میخوام پیاده شم!
جونگده داد زد
_چی؟؟؟ نمیشنوم بلندتر بگو!
مینسوک بیچاره بخاطر بیش از حد بزرگ بودن چان ،انقدر دور بود که هیچی نمیشنید .
چانیول سرشو نزدیک گوش جونگده برد .
_میگم نگه-
جونگده سرشو کج کرد و خندید .
_نکن قلقلکم میاد!چانیول بیچاره سرشو یکم عقب تر برد و دوباره جملشو تکرار کرد ، جونگده دوباره خودشو به نشنیدن زد .
چانیول فحش ابدارشو مهار کرد و با یه نفس عمیق خودشو اروم کرد ،وگرنه خدا میدونست چه بلایی سر جونگده و در نهایت سه تاشون میومد ، اخه کی یه احمقو میزاره پشت فرمون ؟؟؟بازم میخواست تلاش کنه که تسلیم شد ، دیگه خیلی دور شده بودن ،به لطف جونگده !
جلوی ساختمون مدرسه ایستاد، اول مینسوک و بعدچانیول پیاده شدن ، به خواست چانیول فاکتور میگیریم که همه با تعجب بهشون نگاه کردن .دلش نمیخواست به چشمایی که روش بودن حتی یک ثانیه فکر کنه؛ چندتا احمق بیکار که دور هم جمع میشن و چرت و پرت میبافن!
چانیول حین این که پیاده میشد یه نگاه "بعدا میام سراغت" ی انداخت .
جونگده با دیدن قیافش خوشحال ترم شد، اگر چانیول وسطشون قرار نمیگرفت احتمالا بیشتر و بیشتر مینسوک بهش میچسبید .
مینسوک خنده اشو خورد ، میدونست چانیول قربانی شوخیای جونگده شده و بخاطر اینکه هیچی نمیتونه بهش بگه اینجوری نگاهش میکنه ._بریم ... الان زنگو میزنن.
مینسوک گفت و به جونگده که هنوز رو موتور بود نگاه کرد ، جونگده در جواب مینسوک دستش رو جلو برد .
چشمای کنجکاو چانیول و مینسوک به کف دست جونگده افتاد ، چی میخواست ازشون؟
_نمیتونی پیاده شی؟
مینسوک خیلی مظلومانه پرسید و سرشو بالا اورد و به جونگده نگاه کرد ، انقدر این حدسش احمقانه بود که چانیول هم کفری شد .
_نفری دو هزار وون بدین؛ تا اینجا رسوندمتون.
چانیول با حرص خندید ، جونگده خیلی جدی بهش خیره شد
_از محله ی گوسام تا اینجا میشه ۴ کیلومتر ، هر کیلومتر ۵۰۰ وون؛ زودباشید!چانیول زیر لب یچیزی بهش گفت و چرخید ، جونگده چندباری اسمشو عربده کشید اما چانیول با پنبه های نامرئی توی گوشش وارد ساختمون مدرسه شد .
YOU ARE READING
The Walking Gays ~ Comedy Romance ~
Fanfictionچانیول ابروی بکهیون ، همکلاسی #همجنسگراش که #اعتراف کرده عاشقشه رو میبره روز بعد وقتی بیدار میشه همه ی #مردایی که میشناخت #گی شده بودن . تنها راه #متوقف کردنش هم توی #دست های #بکهیونه ... چانبک ، سولی ، شیوچن ،هونهان