اگر سوهو عاشق پیشه و ییشینگ استریت بود!
اخطار: +18
ساعت گرفته بود ؛ از وقتی که ییشینگ تو رخت خواب رفته بود نیم ساعت گذشته بود و طبق معمول خوابش عمیق شده بود .
حالا میتونست به چیزایی که تمام روز تشنه اشون بود برسه.
تخت ییشینگ خیلی بزرگ بود ولی اون انقدر خوش خواب بود که گوشه ی تخت ، همونجور که خوابیده بود بیدار میشد ، بدون حتی یک سانت تغییر !روی تخت ییشینگ دراز کشید و دستاش رو زیر سرش جمع کرد . نیم رخش تمام چیزی بود که توی کل عمرش نیاز داشت ، اما اون مردک بی رحم تنها چیزی که تو کل روز تحویلش میداد یه لبخند فیک بود .
دیروز وقتی ییشینگ داشت برای رفتن از اتاق و خریدن خونه تصمیم میگرفت ،جلوی پاهاش زانو زد .
گریه کرد و التماس کرد که نره ، سوهو به عطر تنش ، به هوای مرطوب نفسهاش و گرمی حضورش نیاز داشت.تنها جوابی هم که گرفته بود یه ممنونم ساده بود ، درسته ییشینگ خیلی سرد بود و دوما استریت بود .
هیچ امیدی نداشت و با دیدن نیم رخ ییشینگ به این فکر افتاد که احتمالا این اخرین باریه که میتونه اینجوری نگاهش کنه ؛ پس اشکاش پایین ریختن و بالشت ییشینگ رو خیس کردن .
کم کم صدای خس خس سینه اشو و فین فین کردناش بلند میشد که خودشو کنترل کرد .
با پشت دست اشکهاش رو پاک کرد و نیم خیز شد تا بره .اما ایستاد و به گردنش خیره شد، همیشه ارزو داشت مثل یه کوالا از گردنش اویزون بشه و درحالی که یبشینگ وزنش رو حمل میکنه روی گردن خوشتراشش بوسه های ریز و درشت و خیس بزاره .
مارکش کنه و به اینکه این مارکا تا ابد باید روی گردنش باشن محکومش کنه .
باید میبوسیدش !
وگرنه دلش هرروز با عقده ی بوسیدنش بیشتر ورم میکرد و یک روز تیکه تیکه میشد.
اون بلاخره ازینجا میره و دیگه نمیتونه بابت اینکار سرزنشش کنه .صورت کوچیکش رو توی گردن ییشینگ فرو برد و لب هاش رو روی گردنش گرد کرد ، با نزدیک تر کردن لب پایین و بالاش به هم، مارکش کرد .
طعم ییشینگ توی کل تنش پیچید.
اشک هاش دوباره توی کاسه ی چشمش جوشید ؛ با همین یک بوسه معتادش شده بود و زانوی غم بغل گرفته بود.اما باید ترکش میکرد ، وگرنه اون زودتر ترکش میکرد و کم کم نابود میشد.
نشست و پشت بهش کرد تا دمپاییاش رو بپوشه و برگرده به تختی که ازش متنفر بود .قبل ازینکه کامل بلند بشه دست ییشینگ دورش حلقه شد و کامل از پشت بهش چسبید . تپشای قلبش به یک خط صاف تبدیل شدن .
اون بیدار بود؟
_چرا این موقع شب داری گریه میکنی ؟ اونم روی تخت من ؟
هق هقاش با شنیدن صدای ییشینگ بلند شد .
"توی لعنتی که میدونی برای چی میخوای برات توضیح بدم که قلبم چجوری شکسته"
_فقط داشتم خداحافظی میکردم .
_از من؟ منکه قرار نیست جایی برم.
چونه اشو رو روی گردنش حس کرد ، سرشو چرخوند سمتش ، لب های ییشینگ به گوشه ی لبش چسبید .ناخواسته این اتفاق افتاده بود و بابتش کلی خجالت کشید ، سریع چرخید و عذر خواهی کرد .
چونه اشو انقدر بالا گرفت که کف سرش به سینه ی ییشینگ چسبید و لب هاش مثل یه فرودگاه ،منتظر فرود اومدن لب های ییشینگ شدن .قبل ازینکه لبهاش رو با مک عمیقی ملتهب کنه زمزمه کرد
_بیا بجای خداحافظی ، به روزایی که قراره باهم بگذرونیم سلام کنیم.با کمک پوست زیر لبش روزنه ای بین لبهاش باز کرد و زبونش رو توی دهن کوچیک و بامزه اش فرو کرد.
انقدر گوشه و سقف دهانش رو لیسید که سوهو گیج و منگ شد .
فکر میکرد تا وقتی که خورشید طلوع کنه ، میخواد همینجور عاشقانه و ملایم پیش برن .
اما ییشینگ دست از بوسیدنش برداشت و روی تخت انداختش.
از بالا بهش خیره شد
_میخوام حسی که تاحالا تجربه نکردی بهت بدم ...
_چی..چیکار میکنی؟
ییشینگ جذاب خندید و سینه هاش رو لمس کرد_میخوام به پروستات دوست پسر جدید و عزیزم تا خود صبح بکوبم ... ببخش ولی من اینجوری میخوامت !
**********************************
اسمات اصلیه بمونه برای سولی خود واکینگ 😂
اینو گذاشتم یکم فیض ببرید .
پوسترش یمسمسمسمسمسمسمثمسمثمس
برای هزارتای بعدی به انتخاب شما اسمات از کاپلی که میخواید میزارم.
YOU ARE READING
The Walking Gays ~ Comedy Romance ~
Fanfictionچانیول ابروی بکهیون ، همکلاسی #همجنسگراش که #اعتراف کرده عاشقشه رو میبره روز بعد وقتی بیدار میشه همه ی #مردایی که میشناخت #گی شده بودن . تنها راه #متوقف کردنش هم توی #دست های #بکهیونه ... چانبک ، سولی ، شیوچن ،هونهان