*اگر با اسمات مشکل دارین لطفا قسمتای پررنگ رو رد کنین*
سوم شخص
انقدر دمای تن مینسوک بالا رفته بود که حتی نمیدونست چه اشتباهی کرده، اون اصلا و ابدا به سکس و اینجوری چیزا با جونده فکر نکرده بود، چون تا همینجای رابطه اشون هم براش غیر منطقی بود.
اما تا دستای قفل شده ی جونگده دورش از زیر لباسش وارد شدن و بالاتر اومدن تازه زنگوله ی اخطار توی مغزش به صدا در اومد.
نفسای تندش سنگین تر شده بود و یه حسی توی دلش پیچیده بود که اسمشو نمیدونست ولی احساس میکرد با همین لمسای کوتاه هم میتونه منفجر بشه._چه غلطی داری میکنی؟
سرش رو چرخوند و درحالی که نیم رخش رو سمت جونگده میگرفت با صدای اروم توپید.
جونگده هم دست کمی از مینسوک نداشت و تقرببا نفساش لرزون بودن و حتی به اخطار مینسوک فکر هم نمیکرد.
برا همین مینسوک با خشم بیشتری پرسید: جونگده میخوای تا کجا پیش بری؟
_چرا محبورم میکنی بگم میخوام باهات انجامش بدم!؟جونگده درحالی که به پشت گردن مینسوک نگاه میکرد با نفسای داغ و لرزونش زمزمه کرد.
_تو فقط بهش نیاز داری، من خوبم.
مینسوک با جدیت مخلوط شده با غرور گفت اما وقتی سینه هاش توسط جونگده چنگ زده شدن مثل یه گربه ی زخمی ناله ی کش داری کرد.درحالی که دهنش بعد از ناله ای که کرده بود همچنان باز مونده بود نفس نفس میزد جونگده پشت گردنش رو بوسید.
_ساکت باش بزار کارمو بکنم، اوکی؟
جونگده با نیشخند گفت و از پشت شروع به بوسیدن گردن مینسوک کرد، اوایل فقط میبوسید و بعد از چند ثانیه ای که از نظر مینسوک خیلی طولانی بود شروع کرد به مکیدن قسمتای نرم و شیرین گردنش، مینسوک نمیتونست تعادلش رو حفظ کنه و کاملا به جونگده تکیه کرد، حالا حق میداد به جونگده، تمام این سال ها یه باکره ی دست نخورده بود و چیزی از نیاز جنسی نمیدونست و حالا که یک ذره از دریای لذتش رو حس کرده بود احساس حماقت میکرد.
سرش رو عقب برد و به شونه ی جونگده تکیه داد که اینکار باعث شد کار جونگده تو مارک کردن گردنش اسون تر هم بشه.بالای ترقوه هاش رو گاز گرفت، مینسوک لبهاش رو بهم چسبونده بود اما ناله ی کوچیکش از اعماق گلوش بیرون پرید و جونگده خرذوق شد.
وقتی مینسوک ناله میکرد توی دلش پروانه های زیادی میچرخیدن، پس ماموریت جدیدش در اوردن ناله های مینسوک بود.
دستاش رو دوباره از زیر لباس مینسوک بالا اورد و به سینه هاش رسوند، از توی اینه ی روشویی دید که سینه های مینسوک برامده تر از قبل شدن و این یه خبر فوق العاده بود!
YOU ARE READING
The Walking Gays ~ Comedy Romance ~
Fanfictionچانیول ابروی بکهیون ، همکلاسی #همجنسگراش که #اعتراف کرده عاشقشه رو میبره روز بعد وقتی بیدار میشه همه ی #مردایی که میشناخت #گی شده بودن . تنها راه #متوقف کردنش هم توی #دست های #بکهیونه ... چانبک ، سولی ، شیوچن ،هونهان