از دید چانیول.
صبح که بیدار شدم بدنم کرخت شده بود؛ تشکایی که مینسوک بهمون داده بود خیلی سفت بودن ، با اینحال از زمین سرد و خشک بهتر بود ولی خب من یه ناز پرورده ام و به مرور زمان میتونم کنار بیام .
درسته میخوام کنار بیام ؛ با هرچیزی که داره اتفاق میوفته ، چون من توی این دنیای عجیب و بیرحم ، با دستی بدون سلاح ایستادم .
اگر بجای مقاومت سعی کنم بی تفاوت باشم شاید بتونم راحت تر بیست و چهارساعتم رو بگذرونم.
اینجوری حداقل موهای سرم بخاطر فکر کردن زیاد سفید نمیشد.وقتی بیدار شدم نه خبری از صدای جیک جیک گنجشیک بود و نه صدای بوق ماشین یا موتوری ؛ بخاطر سرما و بدن دردم ساعت شیش صبح بیدار شده بودم.
نگاهمو به ساعت مربعی شکل و سفید رنگی روی کاغذ دیواریای کهنه دوختم ؛ امروز روز امتحان ورودی دانشگاه بود و احتمالا مینسوک و کیم جونگده امروز نمیرفتن مدرسه.
میدونستم که امسال نمیتونم حتی فکر وارد شدن به در دانشگاه رو تو سرم بچرخونم ؛ولی باز دلم اروم نمیگرفت ، یجورایی احساس حقارت میکردم چون اونایی که ریز میدیدمشون ، حالا از من زودتر درسشون رو تموم میکردن.
انقدر فکر کردم که یک ساعت مثل برق و باد گذشت و در اتاق مینسوک باز شد ، سریع خودمو زیر پتوی نچندان کلفتم قایم کردم ، مطمئنا قرار بود سوال پیچم کنه که چرا به این زودی بیدار شدم.
صدای قدم هاش کم کم نزدیک تر میشد ، چشمام رو توی تاریکی فضای زیر پتو چرخوندم ؛ برای چی داره میاد سمت ما؟
قدماش یکم دور تر از سر من متوقف شد ، نفس راحتی از سینم بیرون اومد ؛ بالای سر جونگده وایستاده بود!
به ثانیه ی بعدی نرسید، صدای لگدی که توی سر جونگده زد رو شنیدم و پشت بندش صدای نعره ی جونگده توی خونه ی کوچیک مینسوک پیچید.
_مادرفاکر.... چرا منو میزنی؟
از ترس اینکه بعدی من باشم سریع از جام پریدم و سیخ نشستم ، با چشمای درشت شده اعلام کردم بیدارم .
_نزن بیدارم!
مینسوک دستش رو روی پهلوهاش گذاشته بود و با اخم نگاهمون میکرد . از بین دندوناش بهمون توپید
_اگر میخواید کار کنید ، باید ساعت ۶ اماده باشید برید ، ساعت هفت صبحه و شما هنوزم اب دهنتونو تمیز نکردین!جونگده بعد از حرف مینسوک سریع پشت دستشو کنار دهنش برد و اون مرداب تفی که کنار دهنش بود رو پاک کرد ، سریع سرمو چرخوندم تا حداقا کش اومدنشو نبینم .
نگاهی به تیپ مینسوک انداختم ، میخواستم ببینم الکی بهمون گیر میده یا خودش واقعا اماده ی رفتنه.از موهای پف کرده و حالت دارش مشخص بود که دوش گرفته و بعد حسابی موهاشو جلوی اینه درست کرده و لباساش هم تقریبا از لباسایی که توی خونه میپوشید رسمی تر بود.
YOU ARE READING
The Walking Gays ~ Comedy Romance ~
Fanfictionچانیول ابروی بکهیون ، همکلاسی #همجنسگراش که #اعتراف کرده عاشقشه رو میبره روز بعد وقتی بیدار میشه همه ی #مردایی که میشناخت #گی شده بودن . تنها راه #متوقف کردنش هم توی #دست های #بکهیونه ... چانبک ، سولی ، شیوچن ،هونهان