part 15

2.9K 563 382
                                    

از دید چانیول.

همینطور که تا ایستگاه اتوبوس پیاده میرفتم به این فکر میکردم که مگه ممکن بود که دوتا ادمی که هم جنس هستن ، اینقدر عمیق عاشق هم بشن؟

میتونستم کراش زدن رو باور کنم، دروغ نیست، هممون یکبار توی عمرمون روی یکی که همجنسمونه کراش میزنیم.

اما عاشق شدن یک دنیا فرق داره ، وقتی کسی رو دوست داری که بدونی اون تمام چیزیه که تورو کامل میکنه .‌.. چطور یه پسر میتونه مثل مامانم کنار بابا بدرخشه؟

این چیزی بود که قبل شناختن هیونشیم بهش باور داشتم، اما حالا تمام مغزم پر شده از تصویر هیونشیم کنار بابا... حتی به همون اندازه ی مامان مکملشه !

دخترونه رفتار نمیکنه اما همونقدر حمایت گره ، شایدم بیشتر!
همونقدر هم زیباست .‌..
بس کن چانیول دیگه خیلی داری چرت و پرت میگی. سرمو تند تند تکون دادم تا افکار هیونشیم از سرم بیرون پرتاب بشن.
به خودم توپیدم و روی صندلی چوبی و سرد ایستگاه نشستم . به ساعتم نگاه کردم ، پنج دقیقه تا رسیدن اتوبوس بعدی مونده بود.

یکم اطرافم رو نگاه کردم، یعنی همه ی این مردایی که رد میشدن ، گی بودن؟
اما نه ... بعضیا دستای ظریف زن کنارشون رو توی دست گرفته بودن و عمیق میخندیدن.
درسته ، همه تغییر نکردن ! این اتفاق فقط برای چند نفر افتاده ..‌.
فقط کسایی که من میشناسم.
انگار قیافه ی نچندان دلچسب بیون بکهیون سوزن سرنگ بود و هروقت به دنیای جدیدم فکر میکردم، تصویرش توی سرم تزریق میشد.

یه زن و یه پسر بچه ی چهار پنج ساله کنارم نشستن، سرمو چرخوندم و به پسر بچه خیره شدم.

چرا انقدر شبیه بیون بکهیون بود؟
چشمای ریزی که از شیطنت برق میزد و پوست لطیف و صافی که مطمئنا دست زدنش میتونست روحمو تازه کنه و لبای باریکی که انگار همیشه خندونن ... این بچه انگار نمونه ی کوچیک شده ی اون بود‌.

با این وجود خیلی اروم کنار مادرش نشسته بود و پاهاش رو توی هوا تکون میداد؛ اوج شیطنتش همین بود؟
پسر بچه که سنگینی نگاهم رو حس کرد، سرش رو بالا اورد و توی چشم هام خیره شد.
وقتی اون دوتا تیله ی سیاه روم قفل شد ، حس کردم توی اعماق قلبم یچیزی تکون خورد...!

نه این بچه شبیه بکهیون نبود، این بکهیون بود که شبیه بچه ها بود...!
پسر بچه یهو بلند خندید و به مادرش سقلمه ای زد و با انگشتش منو نشون داد.
_مامانی این هیونگ گوشاش شبیه یه هیولاست!

هرچی تعریف کردم رو پس میگیرم، چه بچه ی پررویی بود!
درسته درسته هرکس شبیه بکهیون باشه مضخرف و اعصاب خورد کنه .

_پسرم زشته! ازشون عذرخواهی کن، زودباش!
مادر بچه که دید نگاهی که رو بچه انداختم قد یه کلت کشندست دستپاچه پسرش رو سرزنش کرد‌.

The Walking Gays ~ Comedy Romance ~ Kde žijí příběhy. Začni objevovat