part 19

2.9K 617 162
                                    

سکوت مسخره ای بعد از حرف چانیول بر فضا حاکم شد، اگر بوته ی خاری وجود داشت صد درصد از بینشون رد میشد.
مثل یه دوئل رو به روی هم وایستاده بودن و بکهیون بجای این روی مهربون چانیول، توقع یه شلیک خشن داشت.

اما اون پسر دراز و گنگستری که سه سال عاشقش بود حالا با یه لبخند احمقانه ازش استقبال کرده بود؟
سرشو کج کرد تا از زاویه ی دیگه ای چانیول رو ببینه تا شاید خطای دیدی باشه، اما از هر طرف که نگاه میکرد این قیافه هرلحظه عجیب تر میشد.

مینسوک و جونگده که این مدت با یکی از عجایب هفتگانه اشنا شه بودن درصد کمتری نسبت به بکهیون تعجب کرده بودن و تقریبا نیششون باز شده بود، مینسوک بخاطر صلح به وجود اومده و جونگده از موذی بازی!

چانیول همینطور که به بکهیون و مینسوک لبخند میزد چشمش رو یکم اونور تر برد و به قیافه ی مچاله ی جونگده که وسط پیشونیش نوشته بود" ای حرومزاده ی مهربون" نگاه کرد و سریع نیشش رو جمع کرد.

تا چانیول جدی شد بکهیون هم گردنش رو صاف کرد. بلاخره مثل قبل شد.

زبونشو بین لبش کشید تا خیس بشن و بعد پشت چشم نازک کرد و گردنش رو بالا کشید‌ .
_فکر نکنید دلم براش سوخته، اگر چهارتا باشیم مخارج هم تقسیم بر چهار میشه و هرکس سهمش کمتر !

بعد تموم شدن سخنرانیش گوشه چشمی به قیافه های پنچر شده ی اون سه تا نگاه کرد و خنده ی خوشحالش رو خورد، قصدش ضدحال زدن بود، اما هدف اصلیش این نبود؛ نمیخواست اون سه تا بیشار ازین متعجب بشن.

همونطور که گوشه چشمی ری اکشنای بقیه رو دید میزد نگاهش با نگاه متشکر مینسوک گره خورد.
نمیتونست نگاهش رو بگیره، هیچ وقت تاحالا نتونسته بود کسی رو انقدر خوشحال کنه که تشکر توی چشماش موج بزنه.

مینسوک با یه لبخند پدرانه به چانیول نگاه میکرد و هرلحظه به این که اوردن چانیول به خونش یه سرگرمی عالیه فکر میکرد.
واقعا همه چیز مثل یه فیلم پیش میرفت و مینسوک حتی باور نمیکرد که اون پسر عنتری که همین چندماه پیش مجبورش کرد با کتش کفشش رو تمیز کنه حالا توی خونه ی خودش از شیطان به فرشته تبدیل میشد.

" از یه اشغال تَر تا اشغال بازیافتی" این اسمی بود که مینسوک روی فیلمی که الان توش گیر افتاده بودن گذاشته بود.

سکوت جمع با صدای جونگده شکسته شد.
_هی بکهیون، مشکلی که نداری کنار ما دوتا بخوابی؟ چانیول شبا خیلی میگوزه .

چانیول  مثل دختر جن زده ی فیلم جنگیر به جونگده نگاه کرد.
_من حتی تو دستشویی هم نمیگوزم، فکر میکنم تو گوزو باشی چون مینسوک نمیزاره شبا کنارش بخوابی!

تا حرف چانیول تموم شد مینسوک سرفه ای کرد و دست بکهیون رو گرفت و با خودش سمت اتاقش کشید.
_خفه شید دیگه بکهیون باید استراحت کنه.
از کنار اون دوتا که رد شدن ، مینسوک چرخید و به چانیول و جونگده با اخطار نگاه کرد و بعد رد شد.

The Walking Gays ~ Comedy Romance ~ Where stories live. Discover now