Part 25

3.1K 671 265
                                    

پوستر این پارت از یکی خواننده های گله .
اسمشون شادیه فک کنم ، لطف داشتن و این پوستر فوق قشنگ رو برام درست کردن♡~♡
از پوسترای اصلی واکینگم بیشتر دوستش دارم!

*******************************************

فلش بک - سوم شخص.
چانیول صبح زود از خونه بیرون زد. دلیل این سحر خیزی این بود که هیون شیم به عنوان طراح اصلی برند، باهاش تماس گرفته بود و برای یه عکس برداری فوری ازش خواسته بود تا خودش رو به محل عکس برداری برسونه.

با اینکه خساست و فکر اینکه تاکسی پول هدر دادنه داشت مخش رو میخورد، سوار تاکسی شد.
درحالی که از پنجره به بیرون خیره شده بود به این فکر میکرد که با اینکه وضعیت سخت تری نسبت به قبلا، روزایی که توی خونه و اتاق خودش لم میداد، داشت... این روزایی که میومدن و میرفتن رو بیشتر دوست داشت.

شاید بودن بکهیون یکم این جو رو عجیب کرده بود، ولی چانیول حس میکرد بودن کنار کسایی که هم سن خودشن و زندگی توی یک خونه کوچیک باعث شده حس کنه که واقعا ساعت ها و دقایقی که رد میشدن رو دوست داره.

مینسوک و جونگده هردو توی قلبش به یک اندازه جا داشتن، بخاطر همین حس میکرد یچیزی کامل نیست...بدون جونگده و متلکایی که مینداخت انگار مینسوک هم سرزنده نبود.

اهی کشید و گوشیش رو دراورد و شماره جونگده رو گرفت.این یک هفته براش یک نوع فعالیت روزانه شده بود، که زنگ بزنه بهش و با جمله " تلفن مشترک مورد نظر خاموش می باشد" مواجه بشه.

خب اینبار هم هیچ استثنائی درکار نبود و بازهم گوشیش خاموش بود. پوفی کرد و گوشی رو توی جیبش فرو کرد‌.
تاکسی جلوی باغ بزرگی نگه داشت، چانیول با چشمای درشت و هیجان زده اش از توی ماشین سعی داشت تا بیشتر و بیشتر اطراف رو ببینه .
_هزار وون.
چانیول انقدر محو تماشای اون باغ مرموز و در عین حال زیبا بود که فراموش کرد سر کرایه چونه بزنه؛ دستش رو توی جیبش کرد و قلمبه ی مچاله شده ی پول رو توی کف دستای راننده گذاشت و پیاده شد.

حصار باغ به رنگ سفید بود و طرح های درهم و برهمی داشت‌. میتونست حس کنه که هوای اونجا با وجود اینکه هنوز تابستون بود، سرد و تازه ست.

نفس عمیقی گرفت و با انرژی مضاعفی سمت در کوتاه حصار رفت و واردش شد.
از مسیر سنگی زیبایی که زیر پاهاش بود گذشت و خودش رو به مکانی که وسایل عکس برداری بود رسوند.
هرچقدر نزدیک تر میشد میتونست واضح تر ببینه .
هیون شیم دست به سینه ایستاده بود و درحالی که اخماش یک لحظه هم باز نمیشدن به مدلای بدبختی که جلوش ایستاده بودن دستور میداد.

چانیول هنوز یذره ته تهای دلش از هیون شیم خوشش نمی اومد، اما احمق نبود و میدونست که هرچیزی به هیون شیم مربوط باشه، به پدرشم مربوطه!

به چند قدمی هیون شیم که رسید، هیون شیم مدلا رو مرخص کرد و با همون اخم سفت و سختش چرخید و با چانیول چشم تو چشم شد.

The Walking Gays ~ Comedy Romance ~ Where stories live. Discover now