مقدمه

4.4K 418 34
                                    

مقدمه:

از دید جیمین

"هی خوشگله."

با شنیدن اون جمله از سر درس هام بالارو نگاه کردم و با یه پسر بلوند که داشت از بالا سمت میز معلم بهم نیشخند میزد روبه رو شدم.

آب دهنم رو قورت دادم و کتابم رو بستم، وایستادم تا یونیفورم مدرسم رو صاف کنم اما چیز خاصی نگفتم. اصلا چرا باید چیزی بگم. چرا باید با بدنام ترین پسر بد مدرسه؛ هم کلام بشم.

کارهاش به حدی شناخته شده هست که تبدیل به افسانه شده. نمیخوام توجهش رو جلب کنم و به چشمش بیام. هیچ وقت.

از کلاس بیرون اومدم و به سمت دستشویی رفتم جایی که بهترین دوست و کراشم، معمولا وقتی کلاس باشگاهش رو می پیچوند اونجا بود.

با ورود من لبخندش گشاد تر شد.

پرسید:" مینی! تو هم بالاخره تصمیم گرفتی بیای؟" و من رو کنار خودش به سمت زمین کشوند تا بشینیم.

کمی سرخ شدم، و سرم رو به تایید تکون دادم.

معمولا آدمی نیستم که کلاسم رو بپیچونم اما الان واقعا احتیاج داشتم که چند دقیقه ای رو بزنم بیرون. بیشتر ترجیح میدم که خودم رو با این فرد دردسرساز سرگرم کنم تا با یه جوجه گنگستر با موهای روشنش سر و کله بزنم.

هوسوک انگشتاش رو دور انگشت های من پیچید و وقتی چشمامون رو هم متوقف شد و زمزمه کرد:" خوشحالم که این جایی."

و وقتی به سمتم خم شد و من رو بوسید بی اختیار اخم کردم. اون کراشمه... جانگ هوسوک... داره من رو میبوسه! با اینکه هیچ ایده ای نداشتم که دارم چه کار میکنم سعی کردم منم در جواب ببوسمش.

من قبل از این هیچ وقت بوسیده نشده بودم. تنها چیزی که می دونستم این بود که اون لحظه اینقدر خوشحال بودم و اینقدر حسی که داشتم خوب بود که نفسم داشت بند می اومد.

بعد از چند دقیقه، کنار کشید و یه تیکه از موهام رو که جلو صورتم اومده بود، پشت گوشم گذاشت:" تو خیلی خوشگلی. بهم بگو مینی، مال من میشی؟''

فکم تقریبا افتاد! اون... اونم منو می خواست؟! واقعا معروف ترین و محبوب ترین پسر مدرسه مون یه بازنده مثل من رو میخواست؟!

اخم کرد و گفت: "میخوای جوابم رو بدی؟"

من در حالی که چشمام گشاد شده بود نفسم رو حبس کردم و قبل از اینکه زمان هدر بره گفتم:"بله... آره من مال تو میشم!!"

هوسوک در جواب لبخند زد و دوباره منو بوسید.

"خوبه تو حالا مال منی، *☆* پسر جذاب من..."

برای چند دقیقه غرق شادی و حس این رابطه جدید همدیگه رو بوسیدیم و بعد جلوی تمام چشمایی که تو راهرو، رو ما توقف کرده بود از اونجا رد شدیم و نادیده شون گرفتیم.

البته پسر خطرناک بلوندی که زمانش رو برای جلب توجه من از دست داده بود و با چشمایی که حسادت ازشون می بارید هم داشت بهمون نگاه می کرد اما الان دیگه خیلی دیر بود، موقعیتش رو از دست داده بود. حس میکردم در عرض چند ثاینه از نوعی برخورد و تصادف نجات پیدا کرده بودم.

یک انتخاب.

یک کلمه.

یک بوسه.

میتونه همه چیزو تغییر بده یا شایدم هیچ چیز.

· توضیحات در مورد فیکشن و نویسنده:

خب این فیکشن توی واتپد معروفه من ترجمه رو با ذکر کامل صاحب اثر و... آپ می کنم پس از طریق پروفایل های من پیگیرش بشید، من بیشتر نویسنده ام تا مترجم اما بهتون اطمینان میدم که ترجمه ای که می خونید، به خوبی و کیفیت ورژن اصلی باشه. چون وقتم خیلی محدوده داستان ها رو به صورت ویس ترجمه می کنم و دوستان خوبم زحمت می کشن تایپ و مرتب شون می کنن که از همینجا ازشون ممنونم، شیوای عزیزم که توی نظر دادن و تحلیل فیکشن ها عالیه و برای تایپ این داستان کمکم میکنه... و بقیه که تو داستان های دیگه ازشون رو نمایی میشه... فقط اینکه داستان به زمان حال استمراری نوشته شده اما من گاها سعی کردم برای راحتی شما برش گردونم به زمان ماضی که تو فیکشن های فارسی بیشتر ازش استفاده میشه...
البته قسمت های اول نه چون حسش نیست اما بهرحال رای بدید و لطفا نمکدون نباشید و اگه زبان تون خوبه و میرید نسخه اصلی رو می خونید داستان رو برای بقیه لو ندید.

امیدوارم از اینکه دارم ترجمه براتون میذارم خوش تون بیاد و برای پیگیری نویسنده ی اصلی، از طریق پیج

forevermoonchild

اقدام کنید البته فراموش نکنید که اینجا هم رای و نظر بدید چون بهرحال برای کار زحمت کشیده شده.

و اینکه لطفا نمکدون نباشید و داستان رو اسپویل نکنید اگه خوندید.

زحمت تایپش با:

ojeni1804

Time; YoonMin | Per TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora