ريتم يكنواختي داره، دوست داشتني نیست، يعني دلش نميخواد بشينه و بهش گوش كنه و فك كنه كه اه اين ميتونست يه اثر هنري بزرگ بشه. فكر میکنه اونقدر حوصله سر بره كه بازي كردن با يه توپ تنهايي تو خونه رو به روي ديوار خيلي سرگرم كننده تر ميتونست باشه.
ديگه نمیزنه. دستاشو از روي كلاويه ها برمیداره و محكم میکوبه به بالاي پيانو. اين حتي از مزخرف عم مزخرف تره. اينكه يه چيزي از مزخرف مزخرف تر باشه واقعا مزخرفه. سعي میکنه ذهنشو از كلمه ي مزخرف دور كنه و رو كلمه ي افتضاح ديگه اي تمركز كنه. اين زيادي، زيادي كليشه اي و مسخرست.
ريتماي مختلفو تو مغزش بالا پايين میکنه و دنبال يه چيز خاص میگرده تا این تیکهی اهنگو باهاش تموم کنه. يه چيزی که اروم کنه، یه چیزی که ارزش گوشاشو داشته باشه. نُت هارو كنار هم ميچينه و نقشهی اهنگو روي خطا مينویسه. شروع میکنه به زدن، اين هنوز مزخرفعه و حتی نزدیک به چیزی که میخواد عم نیست
.
امروز نميتونه چيز بدرد بخوري از مغزش بيرون بكشه، هميشه دنبال چيزاي خاص بودن خیلی وقتا دردسراش بیشتر از خندههاشه. تمام زندگيش سعي ميكرد تا از كليشه فرار كنه و این یعنی یه جوری داره همهی زندگیش میدوعه. نفس کم میاره بعضی وقتا.
کلیشهی هر مغزی به بزرگی خودشه.فکر میکنه از همهی این ٧ ميليارد ادم که روي كره ي زمين وجود دارن فقط نصفشون ايدهي متفاوتي براي زندگي كردن دارن و نصف ديگه دارن از روي اونا تقليد ميكنن؛ ولی خب واقعیت اینهکه به اندازهی همهی ادمایی که تا حالا زندگی کردن و یا حتی زندگی نکردن هنوز ایدهی متفاوت برای زندگی هست!
پيانو ميزنه و پيانوشو دوست داره. وقتي نتونه پيانو بزنه حس ميكنه يه چيزي تو زندگيش جاش خاليه. مثل قاب عکسی که ده سال روی دیوار بوده و دورش کدر شده و حالا از رو دیوار برشمیدارن.
اینکه زندگی متفاوتی از بقیه داشته باشه رو دوست داشت، و قتي دبيرستاني بود هميشه از دخترايي ك كتاب دستشون بود فرار ميكرد و هيچ كتابي رو، تو دستش نميگرفت، با خودش ميگفت "اگه به يكي بخورم داستان كليشه ايه مدرسه اي شروع ميشه و ما عاشق هم ميشيم".
اگه وقتي واقع بينانه به قضيه نگاه ميكرد داستان عشقي متفاوتي از توي مغز درهم برهمش نميتونست دربياره. پس فرار کردن و انتخاب کرد و حالا نتيجش اينه كه توي خونه ي ٢٩٠ متري، با پيانوي عزيزش ،چند تا دستشويي، اتاق خواب، يه اشپزخونه و يه عالمه فضاي خالي با هم تنهان. حداقل با هم تنهان
میره و پشت پنجره وايمیسته، دستشو پشت گردنش میذاره و به سكوت خونه ملحق میشه، منظرهي روبه روش و دوست داره، تنها دليل موندنش تو سکوت اینجا، ابي بي نهايت روبهروشه.
YOU ARE READING
sea/(kookmin)
Romanceيه مرزايي تو زندگي هست ك ادم بايد ببينتشون تا بفهمه نفس كشيدن چ معنايي ميده، يه مرزايي هست ك باعث ميشه بوي قهوه بپيچه تو دماغت و تو حس كني كه به گيرنده هاي بوياييت ميرسه و بعد مغزت و پر ميكنه، يه مرزايي رم نبايد ببيني تا لباش همونقدر پف پفي بمونن و...