حالا بیشتر از همیشه میترسه. اینکه میدونه لیو همیشه میتونه به دستشون بیاره. اینکه همیشه در خطرن.
بیشتر از اون میترسه که کوک هیچوقت چشماشو باز نکنه.الان دو ماه و بیست و سه روزه که تو کماست و علائم حیاتیش حتی ضعیف ترم شده. بعضیا حتی قطع امید کردن ازش. یه بار اومدن تا ازش اجازه بگیرن که دستگاهارو بکشن. تقریبا نصف بیمارستان و گذاشت رو هوا.
لیو به چیزی که میخواست رسید. تمام تلاشش و کرد تا جیمین و نابود کنه، تا بگیره ازش چیزیو که ازش گرفته بود.
جیمین برگهای که وقتی کوک و دزدیده بودن پیدا کرده بود از جیبش درمیاره. هر روز میخونتش و از خودش متنفر میشه."همش به خاطر توعه!"
از اولش همهچی به خاطر اون بوده. اگه از اول عاشق کوک نمیشد، اگه دنبالش نمیرفت، اگه بهش نمیخندید، اگه چشماشو نمیپرستید، اگه بوی تند سیگارشو دوست نداشت تا برسه بهش، اگه پشت درختا قایم نمیشد سوزی الان زنده بود، کوک میخندید و روی تخت بیمارستان نخوابیده بود و ده کیلو وزن کم نمیکرد، زخمی نمیشد و احتمالا الان کنار دوستدختر یا دوستپسر بی دردسرش نشسته بودن و با هم فیلم میدیدن. همو بوس میکردن و خوشحال بودن.
چشماش دیگه خیس نمیشن. نمیتونه گریه کنه دیگه. کل این دو ماه و کنار تختش نشسته بود و گریه کرده بود. دعا کرده بود. کلیسا رفته بود. شبا پیشش میخوابید. براش داستان تعریف میکرد. بهش میگفت که چقدر دوسش داره تا شاید بیدار شه. نزدیک کریسمسعه و براش کادو خریده. بهش گفته تا بیدار نشه بهش نمیگه کادوش چیه.
کنار تختش یه درخت کریسمسعه. اون عاشق این موقع از سالعه. اتاق بوی نارگیل میده چون میگه بوی جیمینعه. میگه عاشق این بوعه. میگه وقتی صبا از خواب بیدار میشه دوست داره بوی نارگیل و حس کنه زیر دماغش. دوست داره موهای زردشو ببینه.
جیمین هر دو هفته ارایشگاهعه تا ریشهی مشکی موهاشو رنگ کنه. چون کوک عاشق موهای زردشه. حتی اگه بگه ازشون متنفره تو گوشیش پر از عکسای جیمین با موهای زرد عه.
بیرون برف اومده. اسمون سفیده.
جیمین براش اهنگ گذاشته. بعدش نوبت داستانشه. میخواد براش شازده کوچولو بخونه.اهنگ تموم میشه. جیمین میره کنار گوشش. کنار موهاشو ناز میکنه که بیحالت روی صورتش افتادن. دست میکشه روی لباش، روی بینیش و تک تک مژههای بلند قهوهایش.
زمزمه میکنه:«چشمات کمه جونگکوکی. چشمات کمه خیلی. صدات توی گوشم نمیپیچه، پس نمیشنوم هیچیو. دنیا دیگه صدا نداره. بهار دیگه نمیاد. باغچهی خونه داره خراب میشه. گلدونا جوونه نزدن. قلبم ممکنه نزنه اگه یکم دیگه بخوابی. بیدار شو. بیدار شو. تنهام...»
VOCÊ ESTÁ LENDO
sea/(kookmin)
Romanceيه مرزايي تو زندگي هست ك ادم بايد ببينتشون تا بفهمه نفس كشيدن چ معنايي ميده، يه مرزايي هست ك باعث ميشه بوي قهوه بپيچه تو دماغت و تو حس كني كه به گيرنده هاي بوياييت ميرسه و بعد مغزت و پر ميكنه، يه مرزايي رم نبايد ببيني تا لباش همونقدر پف پفي بمونن و...