"ششش، خوابیده، بیدارش کنی بد خواب میشه"
"چندتا لیوان خوردی کلهخر؟"
"خوشگل بود خیلی"
"کی؟"
"ارزوها براورده میشن؟"
"بستگی داره کی ارزو کنه"
"منظورت چیه؟"لیوان و از رو میز برمیداره "منظورم اینه که، یکی باید ارزو کنه که واقعا فک کنه ادما باعث اتفاقا نیستن."
وقتی داره به بطری خالیه رو به روش نگاه میکنه میگه "کیا قشنگ میخندن؟"میخنده. "میدونم که حرفام یادت نمیمونه، ولی، کسایی قشنگ میخندن که فکر میکنن لیاقت خوشحال بودنو دارن حتی اگه واقعا خوشحال نباشن"
"مامان کی برمیگرده خونه؟"
کسی جواب نمیده.
"هی پرسیدم مامان کی برمیگرده؟"گریش میگیره اما تکتک قطرههاشو جمع میکنه تو چشماش، اونقدر که برق میزنن.
"مامان؟ سم؟ سوز؟ کسی برنمیگرده خونه؟"صدای در میاد و سم دستاشو با شلوارش خشک میکنه. بغض کوک میشکنه ولی گریه نمیکنه.
سم نزدیکش میشینه و دستاش و اروم دور شونههاش میذاره، انگار که هر لحظه کوک زیر دستاش میشکنه و خوردههاش دلشو پاره میکنه و دستاشو زخم."هی مرد، اروم باش، سوزی میاد خونه الان، برو بخواب"
کوک میره سمت یخچال و یه پاکت سیگار از پاکتایی که سم براش اوورده بود برمیداره.
نمیتونه تعادلشو حفظ کنه و نزدیکه بیوفته.
وقتی خودشو چند سانتی زمین میبینه خندش میگیره. اونقدر میخنده که بازم تلو تلو میخوره و میخوره به گلدون.یه تیکه شیشه میپره روی گونش وقتی میوفته زمین و پودر میشه و زخمیش میکنه.
سم میدوعه تا بهش برسه، دستشو پشت سرش میذاره و میخارونتش "هی نظرت چیه بری تو بالکن تا من جمع کنم اینارو؟"دست کوک و میگیره و روی صندلی توی بالکن میشونتش و برمیگرده تو تا خورده شیشههارو جمع کنه و برای کوک چسب زخم بیاره.
پاکت سیگارشو باز میکنه و یه نخ درمیاره از توش. میذاره کنار لبش و میخواد روشنش کنه که فندکش روشن نمیشه. چندبار سعی میکنه ولی باد میزنه و اتیش خاموش میشه.
فندک و پرت میکنه وسط باغچه ولی سیگار هنوز رو لباشه. گرمشه، لباساشو در میاره و با زیرپوش میشینه.
"سم؟"صدایی نمیاد. "سم؟ انتن نمیده؟"
کسی چیزی نمیگه. انگار که حرف نمیزنه. دوباره میگه "سم؟؟" وقتی داره حرف میزنه دستاشو میذاره روی دهنش. واقعا تکون نمیخورن و سیگار داره از بینشون لیز میخوره تا بیوفته رو زمین.ترسیده، به اندازهی همهی پنیکای سوزی.
"بابا؟"
هنوز اشک تو چشماش خشک نشده. "بابا من یادم رفته عطرت چه بویی میداد. بابا؟ شبا دیر میای هنوزم؟ من که دیگه بچه نیستم، اونقد بیدار میمونم تا بیای خب؟ بابا جواب بده، یادته گفتی مرد گریه نمیکنه؟ گریه نکردم، چشام درد میکنه، به اندازهی همهی مشتات تو صورتم گریه نکردم، مرد گریه میکنه، میخوام گریه کنم چون دلم تنگشده واسه حرفات، امشب بذار گریه کنم،مزه دهنم از اشکام شوره.!"
YOU ARE READING
sea/(kookmin)
Romanceيه مرزايي تو زندگي هست ك ادم بايد ببينتشون تا بفهمه نفس كشيدن چ معنايي ميده، يه مرزايي هست ك باعث ميشه بوي قهوه بپيچه تو دماغت و تو حس كني كه به گيرنده هاي بوياييت ميرسه و بعد مغزت و پر ميكنه، يه مرزايي رم نبايد ببيني تا لباش همونقدر پف پفي بمونن و...