اگه فکر کنی که زندگی یه خط صاف برات در نظر گرفته میفهمی که همیشه سر و تهش معلومه.
از یه جا شروع میشه تا یه جای دیگهای تمومبشه.
اصلا شروع میشه که تموم بشه. ولی مهمه که چطوری میری این مسیرو.یه جاهایی نمیبینی تهشو. راهت کج میشه و توام اونقدر میری تا بالاخره یکی دستتو بکشه بیارتت تو جادهی خودت. شاید همسفرت باشه، شایدم یه ادم دیگه که راهش کج شده.
جیمین هنوز روبهروش خوابیده.
صبح با سردرد از خواب بیدار شد. برا خودش قهوه درست کرد و پاکت سیگاراشو جمع کرد گذاشت تو کشو بالایی کمد اتاقخوابش.
یکیشو روی پیشخون گذاشت. ۱۲ تا نخ بیشتر نمونده بود توش.سوزی خوابه. دیشب گریه کرده. موهاش چسبیدن به همدیگه و گوشه چشماش سفید شده.
سم توی اتاق خواب ته خونه خوابیده و در و قفل کرده. احتمالا تا صب گریه کرده.
نمیخواد کسیو از خواب بیدار کنه. کیف پولشو برمیداره و گوشیشو با پاکت سیگارش میذاره تو جیبش. قبلش یه نخ میذاره گوشه لباش. با خودش میگه ترک میکنه. فقط اگه دلیل بشه یکی براش.
صدای فندکش جیمینو بیدار میکنه از خواب و مبل جیرجیر صدا میده. کوک اروم برمیگرده و قیافهی متعجب جیمین و میبینه.
موهاش به هم ریخته و گره خورده تو هم. چشماش هنوز کامل باز نشدن و لباش سفید عه. حس میکنه دماغشم پف داره یکم.سنگین نگاش میکنه و حسش میکنه. غم داره انگار چشماش. یادش رفته یه چیزیو؟ دستای کسیو گم کرده؟ بوی کیو حس نمیکنه؟ چیو کجای دنیا جا گذاشته که الان میخواد بشکنه تو صورت کوک؟
نگران کدوم نرسیده به خونهایه؟میفهمه چشماشو. اولین چشمایی که میفهمه.
جیمین دستاشو روی بینیش میذاره و سرخ میشه. یکم میگذره و راهراه استینش جلب میکنه نظرشو. اخم میکنه که جیمین میدزده نگاهشو. چیزی نمیگن. «به خاطر سوو..زی موندم اینجا. خوب نبود حالش. ببخشید که مجبور شدم یکی از لباسای پدرتو بردارم. از سم گرفتم یعنی!»چین میده به بینیش و اخماشو باز نمیکنه. «اون لباس منه نه پدرم.»
چشمای جیمین حالا کاملا باز میشن.
کوک سرشو تکون میده و اخمشو غلیظتر میکنه.
«میتونی نگهش داری، خیلی وقته نپوشیدمش، اگه راحته برات برشدار، فقط یه چیزی! جز تو کسی اینجا نبود شبو؟ سوزی یا سم؟»«نه!»
«وقتی بیدار شدم کمرم درد میکرد، انگار یکی دیشب تا صب زل زده بهم. سنگینیش و حس میکردم.»
جیمین دوباره سرخ میشه. الکی عطسه میکنه و سرش و تو دستاش قایم میکنه. اروم میگه:«نه!»کلمهای بلد نیست؟ نه؟ کلمهها قشنگن. حداقل یه سریاشون هستن. به نظرش جیمین خیلی فرق کرده. شبیه دیروز تو سالن رقص نیست. یه چیزی گرفته پاشو. باید اهنگ بذاره براش؟
YOU ARE READING
sea/(kookmin)
Romanceيه مرزايي تو زندگي هست ك ادم بايد ببينتشون تا بفهمه نفس كشيدن چ معنايي ميده، يه مرزايي هست ك باعث ميشه بوي قهوه بپيچه تو دماغت و تو حس كني كه به گيرنده هاي بوياييت ميرسه و بعد مغزت و پر ميكنه، يه مرزايي رم نبايد ببيني تا لباش همونقدر پف پفي بمونن و...