صدای زنگ گوشیم کل اتاقو پر کرده بود بی حوصله و با چشمای بسته جواب دادم که دیدم جیمینه
جیمین: اگه نمیخوای برای کلاس استاد کانگ عوضی دیر کنی و بازم اخراج شی و تکالیف مسخره ات رو بندازی گردن ما پس تن لشت رو جمع کن و پاشو بیا دانشگاه کوفتی چون من به شدت عصبی ام.
جونگکوک: خوبه تکلیف انجام نمیدین و میشینین بازی میکنین که اینطوری اول صبحی سر منو میبری.
جیمین: بهت میگم گمشو بیا دانشگاه احمق عوضی به درد نخور.
جونگکوک: امیدوارم سگ وحشی گازت نگرفته باشه و هاریت موقت باشه.
سریع تلفن رو قطع کردم تا بازم از فحشاش مستفیضم نکنه. به ساعت نگاه کردم حق با جیمین بود باید سریعتر حاضر میشدم.
دور خودم میچرخیدم و فکر میکردم باید چیکار کنم که در اتاق زده شد.جونگکوک: بله؟
هوسوک: حاضر شو میرسونمت دانشگاه دیرت شده.
جونگکوک: تو از کجا میدونی هیونگ؟
یونگی: فرض کن صدای داد جیمین تا توی آشپزخونه میومد!
جونگکوک: موندم با این وضع کی عاشق این کوتوله جیغ جیغو میشه؟!
یونگی: کم غر بزن کوکی زودتر آماده شو باید برم دنبال کارای شرکت.
جونگکوک: اوکی اوکی
صورتمو شستم و هودی سفید و کت جین ذغالی با شلوار جین مشکی پوشیدم و کوله ام رو برداشتم.
به مامان و یونگی توی آشپزخونه صبح بخیر گفتم و نشستم پشت میز و هول هولکی داشتم لقمه هارو میخوردم که پرید تو گلوم.
یونگی در حالی که لیوان رو دستم میداد گفت: مجبوری انقد بخوابی که حالا اینجوری شه؟جونگکوک: کلاسم اونقدرم دیر نشده هیونگ ولی جیمین وحشی شده و وقتی که جیمین وحشی میشه، فقط خدا میتونه نجاتمون بده باید بریم پاشو پاشو. امیدوارم تا الان کسیو پاره پوره نکرده باشه فقط!
یونگی کل مسیر رو به اصرار من با پایی که گاز میداد طی کرد. به محض ایستادن ماشین خیلی سریع و تند گفتم : مرسی هیونگ لطف کردی خداحافظ! و دوییدم تو دانشگاه حدسم درست بود جیمین داشت یه دعوا رو شروع میکرد.
از پشت کشیدمش و سریع خم شدم گفتم: ببخشید اما حال دوست من خوب نیست.
جیمین داد میزد: من حالم خوبه ولم کن بزنمش.
که به زور از پشت یقشو میکشیدمو با دست دیگه ام هم کوله اش رو میاوردم. روی نیمکت نشوندمش و بطری آب رو دادم دستش. یه نفس همشو سر کشید.جیمین: نیومده بودی حسابشو میرسیدم پسره کودن!
جونگکوک: جیمین فکر کنم تا اینجا یونگی ۵ بار نزدیک بود تصادف کنه بس که من گفتم تند برو جیمین وحشی شده. کی میخوای دست از این رفتارات برداری؟؟
YOU ARE READING
the only Way
Fanfictionعشق یه همچین کار هایی با آدم میکنه. +دیگه شوگا و جیهوپی وجود نداره. به عنوان یونگی زندگی کن. +من باید مسئولیتم در قبال همه رو انجام میدادم. فکر کردی راحت بود؟