دو روزی بود که جلوی شرکت یونگی قایم میشد تا اینکه بالاخره دیدش.
با موهای خوش رنگ آبیش و کت شلوار مشکی و کیفش از ساختمون بیرون اومد.نمیتونست نتیجه بگیره اونجا کار میکنه. شاید فقط امروز اومده. ولی وقتی این داستان یک هفته تمام تکرار شد، جونگکوک برای خوابگاه دانشگاه درخواست داد. دو هفته ای طول کشید تا با درخواستش موافقت بشه. کلاس استاد کیم نامجون عزیزش رو در یک چشم بهم زدن حذف کرد. به خونه ک رسید مادرشو در حال آشپزی دید.
بغلش کرد.مامان: اشتباه نکن جونگکوکا!
جونگکوک: مامان من هیچ وقت بخاطر تهیونگ باهات بدرفتاری نکردم. الانم نمیکنم. الان بحث فقط سر دروغ گفتن یونگی هیونگه و باید تاوانشم بده. نگران من نباش. من خوابگاه گرفتم و قراره با هوسوک شیفتای بیشتری بگیریم و شریک شیم میتونم خرج خودمو درارم. من خیلی دوستت دارم مامان. باشه؟!
مامان: مطمئنی این کاریه که میخوای انجام بدی؟
جونگکوک: بهم قول میدی بهش چیزی نگی؟
مامان: فکر کنم دارم بین پسرای خودم جدایی میندازم!
جونگکوک: نه مامان تو بهترینی. در هر شرایطی طرفدار پسراتی. حتی وقتی میدونستی بازم به من نگفتی. ایندفه هم راز منو نگهدار.
جونگکوک با لبخند غمگینش وسایلشو جمع کرد و در نهایت سکوت گونه مادرشو بوسید و از در خارج شد.
وقت زیادی نداشت.●فلش بک
جونگکوک: دوهیون دوست عزیزم اگه ازت یه کار بخوام انجام میدی؟
دوهیون:چی میخوای جونگکوکا
جونگکوک: بیا بریم یه جایی!
دو هیون به ساختمون نگاه کرد و گفت : چی؟
تو توقع داری برم به داداشت که دوس پسر سابقتو قایم کرده بگم تو خونتونو ترک کردی؟جونگکوک: اوهوم!
دوهیون: چی گیرم میاد؟
جونگکوک: امتحان استاد کیم رو با نمره ۸۰ ب بالا پاس میشی چون یادت میدم.
دوهیون: اوکی منطقیه من میرم!
جونگکوک: نه صبر کن یه ساعت دگ!
YOU ARE READING
the only Way
Fanfictionعشق یه همچین کار هایی با آدم میکنه. +دیگه شوگا و جیهوپی وجود نداره. به عنوان یونگی زندگی کن. +من باید مسئولیتم در قبال همه رو انجام میدادم. فکر کردی راحت بود؟