شوگا بعد از اون همه خرابکاری دیگه انرژی نداشت. روزی زمین نشسته بود. حتی اگر میخواست نمیتونست تکون بخوره. جونگکوک که پشت در نشسته بود با شنیدن صداهای قدم سرش رو بالا اورد. یک مرد به همراه دو نفر پشت سرش جلوش ایستادن. جونگکوک خواست حرفی بزنه که مرد بهش اشاره کرد کنار بره.
جونگکوک: تو کی هستی؟
جوابی نگرفت. مرد خواست به سمت در بره که جونگکوک گفت: در رو بسته.
مرد دستش رو از دستگیره دور کرد و به اون دو نفر اشاره کرد. دو مرد در رو شکستن. یونگی سرش رو بالا آورد و با دیدن ته یانگ تعجب کرد. انتظار دیدنشو نداشت البته اگه خودشو گول نزنه داشت. میدونست ته یانگ میاد ولی نمیدونست چرا انقد دیر. دوباره سرش رو پایین انداخت. یادش اومد هوسوک چرا اونجا نیست. ته یانگ با اشاره سر به اون افراد فهموند همشون بیرون باشن. هوسوک واسه انجام ماموریتی که این مرد بهش داده بود، رفته بود. خواست حمله کنه سمتش که مرد پیش دستی کرد و با خونسردی اسلحه رو سمتش نشونه رفت. سرجاش ایستاد.
رییس: اومدم باهم حرف بزنیم شوگا
شوگا: من حرفی با توعه لعنتی ندارم. میدونی برام مهم نیست اسلحه دستته. هوپی بخاطر تو مرده. من بخاطر تو دارم دیوونه میشم. تو اونو ازم گرفتی.
رییس: اشتباه نکن. من اونو بهت بخشیدم. من لعنتی تو رو جلوی چشم اون گذاشتم اما پست زد. حتی وقتی بالاخره بهم رسیدین بهش پیام دادم که قدرتو بدونه ولی اون بازم گیج میزد. اما درباره خبر مرگش، تو تنها کسی نیستی که آسیب دیده. اون برام مثل پسرم بود.
شوگا: خفه شو اون پسر تو نیست.
رییس: چه باور کنی چه نه شما دو تا پسر های منین و من ...من واقعا نمیخوام از هم جداتون کنم. من دوستتون دارم. شما واقعا توانایید. تیم عالی ای رو تشکیل میدید و من عاشق اینم که طرز نگاهتون نسبت بهم رو ببینم. نمیدونی چند بار وقتی هوسوک تو رو از دور نگاه میکرد و لبخند میزد، مچش رو گرفتم. اون عاشقت بود اما درست همون لحظه به من اخم میکرد که کشیدمت تو این کار.
شوگا داد زد: بسه...کافیه ...اینا چیزیو عوض نمیکنه. اون بخاطر تو مرده.
رییس: بچه نباش شوگا. اون از یازده سالگی آموزش دیده. مسائل سخت تر از اینم حل کرده. تو باور میکنی که توی اون هواپیما باشه و سقوط کنه و جسدش پیدا نشه؟
شوگا: منظورت چیه؟
رییس: اون زنده است و من بهت نیاز دارم که برش گردونم.
شوگا: تو دروغ میگی. ته یانگ از من به تو نزدیک تر نیست.
رییس: شوگا من نمیخوام این پایان شما باشه.
شوگا: تو به ما اهمیت میدی؟ مسخره است.
رییس: آره. الان نپرس چرا. هر وقت پیداش کردیم برای جفتتون میگم چرا. ولی الان باید بلند شی شوگا. تو و هوجین کلید این سوالین. من به افرادم اعتماد ندارم. نمیدونم کی خبرچینه کی نیست.
أنت تقرأ
the only Way
أدب الهواةعشق یه همچین کار هایی با آدم میکنه. +دیگه شوگا و جیهوپی وجود نداره. به عنوان یونگی زندگی کن. +من باید مسئولیتم در قبال همه رو انجام میدادم. فکر کردی راحت بود؟